بدون داستان جذاب تیم قوی ساخته نمیشود
امیرحسین داودیان از زندگی شخصی و حرفهای و تلاشش برای سازمانآفرینبودن میگوید
عصر تراکنش ۶۹ / امیرحسین داودیان که در حال حاضر معاون مدیرعامل در امور مشتریان بانکداری شخصی بانک تجارت است، قریب به ۱۷ سال است که در صنعت بانکی و پرداخت کشور در سمتهای مختلف مشغول فعالیت است. او در طول این سالها در حدود هشت بانک، شرکت تأمین سرمایه، شرکت پرداخت و فینتک تجربه طراحی و اجرای استراتژی داشته و میگوید تا آن زمان که فرصت ساختن در آن مجموعهها فراهم بوده، ادامه داده و آنگاه که فصل ساختن رو به انتها رفته، به مجموعه دیگری کوچ کرده است.
تجربیات فراوان داودیان در صنایع بانکی و پرداخت کشور باعث شد در گفتوگویی با او، روایتگر زندگی شخصی و حرفهای او باشیم. او طرفدار کتابهای گوگول است، اسکی و اسکی روی آب میکند و دانشگاه را فضای مهمی میداند که بستر رشد و تحول شخصیت افراد را فراهم میآورد.
کوتاه از کودکی
امیرحسین داودیان در سال ۱۳۶۲ در محله طرشت تهران به دنیا آمده است. مادرش اهل تهران و پدرش اهل مازندران هستند. او میگوید که بهطور کلی حافظه خوبی دارد، اما کودکیاش آمیخته با تخیلات است: «آدم خیالپردازی هستم و به همین دلیل مشخص نیست که خاطراتی که در ذهن دارم تا چه اندازه واقعیاند. در نتیجه برای گفتن از کودکیام به گفتههای اطرافیانم استناد میکنم. به نظر آنها من کودکی کنجکاو بودم، ولی این کنجکاو بودن شامل کندوکاو در امور مشخصی بوده است. برای مثال علاقه زیادی به تشریح ابزارها و همچنین وسایل برقی داشتم تا حدی که پدر و مادرم میگویند که بسیار در معرض برقگرفتگی بودهام.
به یاد دارم که یک بار پدرم برایم یک کیت الکترونیکی رادیو خرید و من بدون اینکه راهنمای آن را بخوانم، بلافاصله آن را سر هم کردم که البته آیسی آن سوخت و کار نکرد. دوست داشتم بدانم هر چیزی چگونه کار میکند و اغلب وسایلم را به همین منظور به اجزای تشکیلدهنده تقسیم میکردم که گاهی هم در سر هم کردن مجدد آن توفیقی نمییافتم، اما در اعماق درونم، دلم میخواست وقتی بزرگ شدم پزشک شوم. از کودکی، نوجوانی و جوانی به همین اکتفا کنیم که دهه ۶۰ کلاً یک داستان است که توسط بیشمار دهه شصتی روایت میشود و تنها تفاوت قصه عمدتاً در نام و نام خانوادگی راوی است.»
امیرحسین رشته ریاضی-فیزیک خوانده است. او تعریف میکند که داییاش بیماری قلبی داشته و یکی از دلایل علاقهاش به پزشکی این بوده که بتواند روزی داییاش را درمان کند. در دبیرستان نیز به رشته زیستشناسی علاقه زیادی داشته و نمرات خوبی میگرفته، اما حسب روایتهای دهه شصتیها چون خیلی باهوش و درسخوان بود، باید ریاضی-فیزیک میخواند.
انتخاب رشته مدیریت
داودیان در سال آخر دبیرستان تحت تأثیر یکی از استادان دوره پیشدانشگاهیاش به رشته مدیریت علاقهمند میشود و در دانشگاه به سمت علوم انسانی میرود: «در مقطع پیشدانشگاهی معلمی داشتم که در رشته مهندسی پزشکی استاد دانشگاه امیرکبیر بود. دکتر فلاح که بسیار مدیون نوع نگاه و منش ایشان هستم، به ما توصیه میکرد که از رشته مدیریت غافل نشویم و برخی از ما مدیریت بخوانیم.
او معتقد بود دانشآموزان رشته ریاضی باید تحصیلات مدیریتی هم داشته باشند تا با سازماندهی مناسب اجازه دهند مهندسان کارشان را بهدرستی و با فراغ بال انجام دهند و از این طریق به پیشرفت کشور کمک کنند. آن زمان اواسط دهه ۷۰ بود و هنوز استارتاپها و کارآفرینان و موضوعات میانرشتهای چندان بروز و ظهور جدی به شکل امروز نداشت و به همین دلیل شناخت از فضای کار محدود به کار کارمندی، دولتی یا آزاد بود. من به توصیه ایشان تصمیم گرفتم مدیریت بخوانم. در نتیجه مدیریت بازرگانی را انتخاب کردم و وارد دانشگاه تهران شدم. امروز از آن انتخاب بسیار خرسندم.»
او درباره ورودش به دانشگاه تهران توضیح میدهد که دبیرستانش نزدیک دانشگاه تهران بوده و سالهای آخر تحصیل در مدرسه، هر وقت که از روبهروی این دانشگاه رد میشده، به سردر آن نگاه میکرده و مثل همه کسانی که رؤیای عبور از آن سردر را دارند، آرزو میکرده که دانشگاه تهرانی شود. بعدها که نتایج کنکور سراسری اعلام میشود و او برای ثبتنام میرود، متوجه میشود که دانشکده آنها جای دیگری است؛ در مجاورت دانشکده روانشناسی و علوم اجتماعی تهران و دانشگاه تربیت مدرس در جلال آلاحمد است و خبری از سردر پنجاه تومانی نیست!
داودیان بعد از اتمام دوره کارشناسی در رشته مدیریت بازرگانی، رشته مدیریت بازاریابی بینالملل دانشگاه شهید بهشتی قبول میشود، اما به خاطر بورسیه شرکت نفت که دانشگاه به او پیشنهاد میدهد تغییر رشته میدهد و برای ادامه تحصیل در رشته مدیریت بازرگانی و حقوق تجارت بینالملل عازم خارج از کشور میشود و به دانشگاه منچستر بیزینس اسکول میرود. برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری قید بورسیه را زده، هزینهاش را بازپرداخت میکند و مجدداً دانشگاه تهرانی میشود.
اهمیت دانشگاه
بنا بر صحبتهای داودیان، او تا مقطع دکتری ادامه تحصیل داده تا بتواند محقق و استاد دانشگاه شود، اما تجربه اجرا آنقدر جذاب و سرشار از فراگیری و دستاورد بود که تصمیم گرفت مسیر تخصصی اجرا (Practitioner) را دنبال کند و اکنون بهصورت پارهوقت در طول سال تحصیلی در دانشگاه درس میدهد. او دانشگاه را محل مهمی میداند و معتقد است دانشگاه بهعنوان فضایی که محل مواجهه افراد با یکدیگر و اندیشههای رنگبهرنگ است، امکان دگرگونشدن و تجربههای متفاوتی را برای آنها رقم میزند و اینکه شما در چه دانشگاهی درس خواندهاید، به لحاظ مهارتهای اجتماعی، شبکهسازی و جهانبینی در شما تفاوت ایجاد میکند:
«اتصال با دانشگاه به مثابه گوی بلورینی است که نشان میدهد نسل آینده در جستوجوی چیست و آنچه ایشان جستوجو میکنند، در واقع آن چیزی است که آینده به آن شکل خواهد بود. کارآفرینی سازمانی و دانشگاه دو محملی است که بسیار مستعد کاشتن بذر امید میدانم؛ دو سرزمینی که فرصت کافی برای زندگیکردن با کسانی که از قبل نمیشناسم و در آینده از هم جدا خواهیم بود، فراهم است.»
ورزش و ادبیات
داودیان از آن دست آدمهایی بوده که اهل ورزش و ادبیات نبوده و رسالت انسان را در بسیار کار کردن میدانند، اما به واسطه دوستانش و همچنین خواهرش به ورزش و ادبیات داستانی علاقهمند میشود: «دوست ورزشکاری داشتم که سرشار از هیجان و شور زندگی بود و این حالات خود را با دیگران تقسیم میکرد و علاقه او به اسکی و موجسواری من را نیز به این رشتههای ورزشی علاقهمند کرد و به واسطه تشویق و حمایت او اسکی و اسکی روی آب را دنبال کردم. تجربه ورزشهای ماجراجویانه نقطهعطفی در زندگی من بود. جایی که خارجشدن از محدوده امن (Comfort Zone) میتواند سبک زندگی انسان شود.
به عقیده یکی از روانشناسان ویژگیهای منحصربهفردی در ژن انسانی نهفته است که فقط با تجربههای جدید و خارجشدن از محدوده امن شکوفا میشوند. ورزش ماجراجویانه و تغییر سازمان کاری برای من این نقش را بازی کردهاند. داستان علاقهمندیام به ادبیات و رمان نیز خالی از لطف نیست. من در گذشته فکر میکردم رمانخواندن کار ارزشمندی نیست، بماند که از لذت تجربهکردن زندگیهایی که فرصت و امکان آن برایم فراهم نبود، بیبهره میماندم، اما در سال ۱۳۸۴ وقتی دکتر دیواندری در کلاس مدیریت استراتژیک پرسید چشمانداز شما چیست و ۱۰ سال آینده کجا خواهید بود، متوجه شدم داستانگویی چه نقشی در زندگی دارد.
بعدها وقتی روی تدوین چشمانداز بانک ملت کار میکردم، با کتابی آشنا شدم تحت عنوان راهنمای رهبری برای داستانگویی اثر «استیفن دنینگ»، او متدولوژی جالبی در خصوص تدوین بیانیههای سازمانی معرفی میکرد. امروز داستانگویی از روندهای قدرتمند در برندسازی است و هرچه بیشتر نقش خود را در حوزه تجاری پررنگ کرده است. کوتاهقصه اینکه همان سالهای کارشناسی سه کتاب قرضی از دوست ادیبم راه من را به رمان و داستانخوانی برای داستانگویی باز کرد؛ جنایت و مکافات، ناتور دشت و ابلیس درون. امروز بهجرئت معتقدم بدون یک داستان جذاب و قدرتمند نمیتوان تیم قویای ساخت.»
امیرحسین داودیان طرفدار کتابهای نیکلای گوگول و جورج اورول است و کتابهای آنها را از مردگان زرخرید تا شبنشینیهای دهکده دیاکانکا و ۱۹۸۴ را به دیگران پیشنهاد میدهد. او معتقد است دنیای داستانهای ایشان به جهان امروز ما شبیه است و اگر کسی اهل خیالپردازی و تصویرگری باشد، میتواند با این کتابها ارتباط خوبی برقرار کند. به نظر داودیان انتشارات راه پرداخت نیز کتابهای خوبی منتشر میکند. برای مثال او کتاب ۶۰ مدل کسبوکار این انتشارات را در دانشگاه به دانشجویان رشته مدیریت خود تدریس میکند. بنا بر صحبتهای او آخرین کتابی که خوانده، «صراحت تمامعیار» اثر «کیم اسکات» است و آن را به دیگران نیز پیشنهاد میدهد.
داودیان به کتابهای روانشناسی انگیزشی علاقهای ندارد و بر این باور است که این کتابها با تقلیل موفقیت به تلاش فردی و امر مادی، بستر برآمدن فرد را در نظر نمیگیرند و با اغراق درباره جمله «خواستن، توانستن است» تمام شکستها و موفقیتهای فرد را به گردن خود او مینویسند؛ در حالی که در عالم واقع همیشه خواستن، توانستن نیست و گرچه تلاش فردی امری تعیینکننده در سرنوشت افراد است، اما بستر و شرایط محیطی و خانوادگی نیز در رسیدن به آنچه او میخواهد یا صورتبندی تمنیاتش تأثیر بسزایی دارد.
افراد تأثیرگذار در زندگی
«من همانی هستم که هستم به خاطر همه»؛ عنوان یک کمپین تبلیغاتی بود که با بازی «مارک بومانت»، دوچرخهسوار بریتانیایی برای اورنج تلکام ساخته شد و چقدر عبارت تأثیرگذاری است. در زندگی هر فردی، افراد بیشماری هستند که در انتخاب مسیرهای او تأثیرگذار بودهاند: «پدر، مادر، خواهر، همسر، فرزند، همکار، معلم و… همه و همه در زندگی ما افراد تأثیرگذاری هستند. من فهرست چند ده نفری میتوانم داشته باشم و اثر هر یک را در زندگیام میدانم، اما اگر قرار بر نقل باشد، دوست دارم درباره معلمهایم صحبت کنم.
از جمله خانم میرفخرایی که معلم دبستان ما بود و ترکیب بیمثالی از نظم و مهربانی برای دانشآموزان داشت؛ دو خصیصهای که آرزو دارم بتوانم روزی در کنار هم داشته باشم. همچنین دکتر فلاح معلم پیشدانشگاهیام که به ما مدیریتخواندن را توصیه کرد و جهانبینی خاصی نسبت به جهان داشت و با اینکه استاد دانشگاه بود، رابطهاش با مدرسه را حفظ کرده بود و نگاهش به انتخاب رشته تحصیلی شبیه دیگران نبود و بر این باور بود که همه نباید مهندس شوند و این سرزمین متخصصان دیگری نیز نیاز دارد که رویکرد علوم انسانی داشته باشند. او که معلم دیفرانسیل ما بود، منطقی فکر کردن و حل مسئله را به ما آموخت و به ما یاد داد که منطق ریاضی را در زندگی روزمرهمان به کار ببندیم. این مهارتها در زندگی شخصی و حرفهای کمک قابل توجهی به من کرد، برای مثال وقتی در بانک ملت مدرس بودم، در طراحی ورکشاپها از مدلسازی ریاضی استفاده میکردم.
دکتر دیواندری استاد دانشگاه تهران نیز سمبل کاریزما، رابطه عمیق با دانشجو، خیرخواهی، قدرت تحلیل و مهارتهای استعدادیابی بود. ایشان شیوه تدریس بینظیری دارند، از جمله اینکه هیچگاه یک محتوای آموزشی را در دو ترم تکرار نمیکنند و مباحث سازمانی را در لایه شخصی توضیح میدهند و این موجب بالا رفتن یادگیری ما میشد. در جلسهای از ما خواست که چشمانداز ۱۰ سال آیندهمان را روی کاغذ بنویسیم و به او بدهیم. انجام این تکلیف کلاسی سختترین و اثرگذارترین آموزه دوران تحصیل من بود. دکتر بیگی هم در جمع استادانی که میشناسم، نقطه کمال کیفیت تعامل انسانی و حرفهایبودن در کار پژوهشی بود. فارغ از جنبههای انساندوستی و ویژگیهای شخصیتی رشکبرانگیز ایشان، از آرزوهای من این است که کار اجرا را در سطحی از کیفیت انجام دهم که قابل مقایسه با کیفیت کار ایشان در حوزه پژوهشی باشد.»
داودیان دیگر فرد تأثیرگذار زندگیاش را استیفن دنینگ میداند: «از او اهمیت داستانگویی در سازمانها را آموختم و فهمیدم این ابزار چه تأثیر شگرفی بر ایجاد همراستایی در سازمان و ایجاد انگیزه برای پرسنل دارد.»
امیرحسین داودیان که اکنون معاون مشتریان بانکداری شخصی بانک تجارت است، آن روز روی آن کاغذی که قرار بود چشمانداز ۱۰سالهاش را بنویسد، پیشبینی میکند که به استخدام رسمی دانشگاه درمیآید و بهصورت تماموقت خود را وقف تدریس در دانشگاه میکند، اما سرنوشت او را به سمت دیگری میبرد.
او با اشاره به این مسئله میگوید: «گاه نسبت به این خواسته دودل میشدم و به داشتن شرکتی بزرگ با تعداد زیادی پرسنل فکر میکردم و این را نیز در آن کاغذ نوشته بودم. استاد ما شخصیتی اجرایی-دانشگاهی بود و این تصور را در من برساخت کرده بود که کار اجرایی و تدریس در دانشگاه با یکدیگر منافاتی ندارد. من آن زمان خودم را در جایگاه یک مدیر دولتی نمیدیدم و میخواستم چیزی بسازم و همین اتفاق هم افتاد؛ من هر جا که بودم چیزی ساختهام. من مدیریت خواندهام که علم اداره است، اما در عمل همیشه سازنده بودهام.»
اولین تجربههای کاری
پدر داودیان در کارخانهای مرتبط با صنایع برق فعالیت میکرد و این مسئله نهتنها باعث علاقه او به رشته برق در کودکی شده، بلکه اولین فرصت شغلی او در سن کم را نیز فراهم کرده است. او درباره اولین تجربه کاریاش میگوید: «سالهای آخر دبیرستان که بودم با پدرم به کارخانه میرفتم و تابستانها در آنجا کارآموزی میکردم. پدرم عاشق آن کارخانه و شغلش بود و سر کار خوشحال بود و این برای من خیلی جالب بود که کسی تا این اندازه از فضای کاریاش راضی است. در کارخانه بود که با ویژگیهای دیگر پدرم آشنا شدم. کارخانه شرکتی بزرگ بود و من سه سال پیاپی در آزمایشگاه برق فشار قوی، کارگاه برق و بخش آموزش مشغول به کارآموزی بودم و بسیار آموختم و این تجربه کار اداری و کارگاهی در شکلگیری روحیه و رویکرد کاری من بسیار مؤثر بود.»
او بیان میکند که در آن سالها افراد در سنین پایین شناخت زیادی از سازمانهای مختلف نداشتند و شاید تنها سازمانی که میشناختند مدرسه بود و حضور او در کارخانهای بزرگ با تعداد زیادی پرسنل و کارگاههای متنوع تجربه خوبی بوده است. داودیان معتقد است که فقدان اینترنت و نبود گفتمان دیجیتال در دهههای ۶۰ و ۷۰ این اتفاق را رقم میزد که افراد شناخت زیادی از کسبوکارهای غیرمحلی خود نداشته باشند و آنچه بیشتر به چشم آنها میآمد، کسبوکارهای محلی بود.
بعد از اخذ دیپلم داودیان بهعنوان بازاریاب در یک شرکت تبلیغاتی مشغول به کار میشود و همزمان هم برای کنکور کارشناسی درس میخواند و هم کار میکرد. او در اینباره توضیح میدهد: «آن دوران کار کردن از سنین نوجوانی همچنان باب بود. دوستی داشتم که بسیار فعال و باهوش بود؛ هم درس میخواند و هم کار میکرد. من اولین شغلم را از پیوست نیازمندیهای روزنامه پیدا کردم. بعد از دیپلم یک روز صبح روزنامه خریدم، چند آگهی انتخاب کردم و در پایان روز برای خودم کاری دستوپا کردم.
آن زمان تازه دیپلم گرفته بودم و در یک شرکت تبلیغاتی که روی مصنوعات چرمی کار میکردند، مشغول به کار شدم. من از آن دست دانشآموزانی بودم که همه آنچه را که باید، در کلاس یاد میگرفتم و مابقی وقتم را مشغول کار بودم و با این حال همیشه نمره خوبی میگرفتم. اساساً در رشته مدیریت خوب جای خود را پیدا کردم. بعدها که برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد عازم خارج شدم، این روال را حفظ کردم تا عمده مطالب را در کلاس فراگیرم و مابقی وقتم را به جستوجو و شناخت محیط جدید و کسب تجربه اختصاص دهم.»
ورود به بانک ملت و رؤیای استاد تماموقت
او علوم انسانی را رشتهای تحلیلی در نظر میگیرد و معتقد است رویکردی تحلیلی به مسائل دارد و دست تقدیر او را در مسیر درستی قرار داده است. بعد از آن شرکت تبلیغاتی، داودیان به شرکت دیگری میرود که در حوزه محصولات شیمیایی فعالیت میکردند و مدتی را نیز در آنجا بهعنوان کارشناس فروش سپری میکند تا اینکه به بانک ملت میرود: «سال چهارم کارشناسی در کلاس آقای دکتر دیواندری که مدیریت استراتژیک درس میداد، درباره استراتژی سیستم لاک این (System lock in)، تحقیقی را ارائه دادم که مورد توجه ایشان قرار گرفت و من را به مرکز تحقیقات بانک ملت دعوت کرد تا در آنجا مشغول به کار شوم.
یکی از وظایف من آموزش نیروهای تازهاستخدام در بانک بود و تجربه منحصربهفردی بود. این اولین شغل من در نظام مالی و در یک بانک بزرگ بود و تا آخر دهه ۸۰ همچنان به آموزش نیروهای شعب در متدولوژیهای متفاوت اعم از سخنرانی، کارگاه و آموزش حین کار در موضوعاتی همچون چشمانداز، هوش هیجانی، اصول فنون مذاکره و نظایر آن میپرداختم. در طول آن پنج سال با بیش از هزار نفر از همکاران بانک در سازمان شعب اعم از بدو استخدام تا پرسنل و مدیران شعب بهصورت مستقیم در قالب دورههای آموزشی تعامل نزدیک داشتم که در شناخت من از نظام مالی و بانکی بسیار مؤثر بود. در آن دوره همزمان در دانشگاه تهران و دانشگاه آزاد اسلامی و بعدها دانشگاه خوارزمی مشغول به تدریس بودم و مدیریت مالی، سازمانهای پولی و مالی و مدیریت استراتژیک تدریس میکردم.
بازخورد آموزشها آنقدر مثبت بود که در آن زمان تمام همت خود را به کار بسته بودم تا ادامه تحصیل دهم و استاد تماموقت دانشگاه شوم. این شغل رؤیایی من بود. به یاد دارم که یکی از همکاران بدو استخدام بانک ملت، مینیاتوریست و شاگرد استاد فرشچیان بود. چالش ما در کلاس چشمانداز این بود که چگونه بین چشمانداز شخصی و شغلی که انتخاب میکنیم، همراستایی و همافزایی ایجاد کنیم. پرداختن به مشکلات آموزشپذیران و تلاش برای پیدا کردن راهکار برای آن بسیار لذتبخش بود. دوره هوش هیجانی حین کار که در شعب درجه یک تا پنج تهران در محل شعب در طول حدود چهار ماه تحت هدایت دکتر بیگی انجام شد، یکی دیگر از تجربیات بینظیر و تکرارنشدنی آن دوران بود.»
در اهمیت در دسترس بودن
داودیان در سال ۱۳۹۳ ازدواج میکند و اکنون دختری دوساله دارد. او درباره تخصیص زمان خود به کار و خانواده و ایجاد تناسب بین این دو بیان میکند: «من همه سعیام را کردهام که بین خانه و محل کار توازن برقرار کنم، ولی اینکه در عمل چقدر موفق بودهام را باید از همکاران و خانوادهام پرسید. اخیراً در مقالهای در نشریه هاروارد با یکی از بزرگترین تحقیقات طولی انجامشده در خصوص احساس شادی و خوشبختی آشنا شدم که نتایج آن ناشی از چندین دهه تحقیق بیان میکرد ادراک انسانها از خوشبختی در دهه ۸۰ زندگی همبستگی قوی با روابط اجتماعی ایشان در دوره میانسالی دارد.
به عبارت دیگر خوشبختترین انسانها در دهه ۸۰ کسانی بودهاند که در دهه ۵۰ زندگیشان بهترین رابطهها را داشتهاند. سخنرانی «رابرت والدینگر» در «تد» در این خصوص بسیار شنیدنی است. من هم مدتهاست این ویژگی را تمرین میکنم که توان این را داشته باشم که برای برقراری دوستیهای بلندمدت وقت کافی داشته باشم و اساساً در دسترس باشم. خاطرم هست که در بانک ملت بعضاً تا ساعت دو بامداد سرکار بودم؛ بعدها تلاش کردم کار را در زمان آن به نتیجه برسانم و با تفویض بیشتر وظایف و اختیارات در کنار رعایت تناسب شاغل و شغل بیشترین و مؤثرترین کار ممکن را در زمان مقرر انجام دهم و همین باعث میشود که بتوانم همزمان چندین دستور کار را دنبال کنم.
علاوه بر این معتقدم اگر سازمانآفرین باشم و ساختارهای درست و کارآمدی را خلق کنم که افراد در آنها قرار بگیرند، حضور صددرصدی خودم بعد از مدتی لازم نیست، زیرا فرایندهای سازمانی کار خود را میکنند. در نتیجه من در ابتدای ورودم به هر سازمانی، بهشدت شلوغ میشوم و بهمرور از حجم کارهایم کاسته میشود و یکسری معیار دارم؛ برای مثال معتقدم باید سالی یک ماه به مرخصی بروم و اگر در این یک ماه آب از آب تکان نخورد، یعنی سازماندهی را بهخوبی انجام دادهام. من رسالت خودم را ساختن سازمان میدانم، چون معتقدم ساختار درستی است که باعث پیشرفت میشود. به همین دلیل آدم در دسترسی هستم.»
عشایر استراتژی
داودیان میگوید که امروز که این مصاحبه را انجام میدهیم، عمیقاً احساس میکند کارآفرینی از مقدسترین کارهاست و اگر فرصت آن را بهصورت شخصی پیدا نکنیم، کارآفرینی سازمانی از بهترین انتخابهاست: «برای همین هرجا فرصتی برای ساختن باشد بیدرنگ به سمت آن میشتابم. آشنایی من با مفهوم استراتژی و بیش از یک دهه کار نظری و عملی در این حوزه برای من روشن ساخته که فرصتهای ساختن را نباید از دست داد؛ بنابراین در طول ۱۷ سال گذشته در حدود هشت بانک، شرکت تأمین سرمایه، شرکت پرداخت و فینتک، تجربه طراحی و اجرای استراتژی داشتهام و تا آن زمان که فرصت ساختن فراهم بوده، ادامه دادهام و آنگاه که فصل ساختن رو به انتها رفته، به سرزمین دیگری کوچ کردهام. به این ترتیب اگر واژه عشایر دیجیتال (Digital Nomads) را بهصورت استعاری برای حوزه استراتژی هم به کار ببریم، من در زمره عشایر استراتژی (Strategy Nomads) جای میگیرم.
جایی که میتوان پتانسیل یک سازمان را آزاد کرد و تحول را دستور کار توسعه قرار داد. بانک ملت نقطه آغاز این مسیر بود؛ جایی که من فرصت کار مستقیم با مشاوران طراز اول بانکهای بینالمللی را داشتم و در سه دوره تدوین و اجرای استراتژی نقش ایفا کردم و در نقش مدیر دفتر استراتژی بانک سازماندهی پروژه بانکداری جامع بانک ملت را بر عهده داشتم.»
حضور داودیان در پرداخت الکترونیک سداد و مهاجرت از صنعت بانکداری به صنعت پرداخت، نقطهعطفی در این مسیر برای او بود؛ جایی که میگوید میتوانست خاستگاه واقعی استراتژی یعنی اتصال طراحی به اجرا در سیلوهای متعدد از جمله مالی، فناوری، بازاریابی، تبلیغات، طراحی محصول، توسعه کسبوکار و فروش و عملیات را در یک زمان عالی و در کنار یک تیم یکپارچه، متعهد، متمرکز و نتیجهگرا تجربه کند:
«بانکداری خرد بانک تجارت نیز فرصت تحول و ساختن دیگری در یک سازمان بزرگمقیاس است که امروز بدان مشغول هستم و برای تمامی این تجارب از بزرگانی که این فرصت را فراهم کرده و اعتمادشان سپاسگزارم. از ویژگیهای عشایر استراتژیبودن دنبالکردن رؤیاهاست. رؤیاست که باعث میشود قدم بعدی را بلندتر برداریم و سختی امروز را پشت سر بگذاریم. رؤیایی که امروز در بخش بانکداری خرد بانک تجارت برای من، کاهش قیمت تأمین مالی برای مشتری و بانکداری منصفانه است و با طراحی و در دسترس قرار دادن محصولات اعتباری در بستر دیجیتال برای تمام مشتریان متناسب با رابطه ایشان با بانک و بهصورت اتوماتیک دنبال میکنیم.»
اهمیت جستوجوگری، پشتکار و علاقه
داودیان خودش را فردی رؤیاپرداز، واقعبین و انعطافپذیر میداند و به دیگران توصیه میکند که بهدنبال علایقشان بروند و روحیه جستوجوگری را در خودشان تقویت کنند. داودیان حضور در دانشگاه، کار کردن و سفر کردن را مهم میداند و به افراد توصیه میکند که دانشگاه را جدی بگیرند و از فضای آن برای ایجاد سرمایه اجتماعی و ارتقای مهارتهایشان استفاده کنند. او بر این باور است که آموزش در مقطع کارشناسی ارشد با آموزش در مقطع کارشناسی متفاوت است و به افراد پیشنهاد میدهد که رشته تحصیلیشان را تا کارشناسی ارشد ادامه دهند.
داودیان بر این باور است که پشتکار مانند دو عنصر جستوجوگری و علاقه، عاملی تعیینکننده در مسیر زندگی حرفهای افراد است و باید در بطن وجود آنها نهادینه شود. او درباره مسیری که آمده و میزان رضایتش از آن میگوید: «از مسیری که آمدهام راضی هستم. هنوز هم گاهی به رشته پزشکی فکر میکنم؛ آن هم به خاطر تأثیر سریع و مستقیم پزشک در رفع مشکل و ارتقای کیفیت زندگی مردم. اما سعی میکنم در شغل خود نقش حل مسئله و ارتقای کیفیت را در مسیر سازمانی ایفا کنم.»