یک مهندس عاشق تدریس
روایتی از زندگی شخصی و حرفهای حمید بابادینیا که از قدیمیترین اعضای سازمان نظام صنفی رایانهای استان تهران است
عصر تراکنش ۵۴ / حمید بابادینیا را میتوان یکی از قدیمیترین و باسابقهترین اعضای سازمان نظام صنفی رایانهای استان تهران دانست؛ او تاکنون پنج دوره عضو هیئتمدیره نصر تهران بوده و فعالیتهای صنفی زیادی انجام داده است. او در دوران حضورش در سازمان نصر، کمیسیونهای شبکه، افتا و مشاورین را راهاندازی کرده و از فعالان قدیمی این حوزه در کشور به حساب میآید. بابادینیا دارای تحصیلات آکادمیک در مقطع دکتراست و به همین علت علاقه زیادی به تدریس دارد و بهترین دوران زندگی خود را زمانی میداند که در دوران کارشناسی در دانشگاه شریف بهعنوان دستیار استاد، تدریس کرده است.
این روزها یکی از آرزوهایش این است که وقت آزاد بیشتری داشته باشد تا مجدداً به محیط دانشگاه برگشته و در آنجا مشغول به تدریس به مهندسان جوان شود. برای اینکه این وقت آزاد را پیدا کند، بعد از ۳۰ سال مدیرعاملی در شرکت گیلاس کامپیوتر، بهدلیل علاقه به فعالیتهای علمی، مسئولیتهای کاری خود را در گیلاس سبکتر کرده؛ بهطوری که اخیراً مدیریت شرکت را نیز تفویض کرده است. گیلاس کامپیوتر که اکنون یک شرکت مطرح در حوزه فناوری اطلاعات و با مالکیت صددرصدی بابادینیاست، متمرکز بر حوزه امنیت اطلاعات فعالیت میکند. در گفتوگویی که با حمید بابادینیا داشتیم، به مسیری که او از کودکی تاکنون پیموده، پرداختهایم؛ مسیری که او برای پیمودنش چالشهای متعددی را از سر گذرانده و برخی تجربهها را بهسختی به دست آورده و میگوید اگر به عقب برگردد، برخی رفتارهای اقتصادی خود را اصلاح میکند. در ادامه داستان زندگی حمید بابادینیا را میخوانید که بخش زیادی از آن در دوران جنگ سپری شده است.
کمی از کودکی
حمید بابادینیا داستان کودکی خود را از سال ۱۳۳۸ آغاز میکند که پدربزرگ او کارمند شرکت ملی نفت ایران در مسجدسلیمان بوده است. آن ایام پس از اکتشاف اولین چاه نفت خاورمیانه در مسجدسلیمان، به واسطه این صنعت مهم و کلیدی امکانات رفاهی زیادی وارد آن شهر کوچک شده بود. پدربزرگش در جایی که نام آن «مینآفیس» (Main Office) خوانده میشد، کار میکرد؛ «یک روز پدربزرگ پس از بازگشت از کار روزانه، به دایی بزرگ من میگوید «آمریکاییها و انگلیسیها یک مینفریم برای استفاده در امور اداری شرکت ملی نفت آوردهاند و بهدنبال نیروی متخصص ایرانی میگردند.» دایی من آن زمان دیپلم ریاضی گرفته بود و جوان باهوشی بود. پدربزرگ به او گفت «از معدلهای ۱۸ به بالا امتحان ورودی میگیرند.» شاید تاکنون نمیدانستهاید، ولی بدانید اولین کامپیوتری که به ایران آمد، همان مینفریمی بود که در مورد آن صحبت میکنیم.»
یک کنکور ورودی از جمع جوانان نخبه استان در آن زمان گرفتند که پنج نفر پذیرفته شدند. امتحان شامل سؤالهای زبان، هوش و قدری هم ریاضی بود. آن پنج نفر را تحت آموزش قرار دادند و بعدها برای دورههای تکمیلی مدتی نیز به لندن اعزام شدند. این اشخاص اولین سفیران دانش کامپیوتر ایران جهت یادگیری زبان برنامهنویسی بودند. آنها زبانهای برنامهنویسی PL/1 و Cobol را یاد گرفتند که جزء زبانهای تجاری بهشمار میرفتند؛ «این گروه که اولین پروگرمرهای ایران محسوب میشدند با فراگیری زبانهای برنامهنویسی دانش کامپیوتر را در کشور بنا نهادند و جالب است بدانید اولین برنامهای که در ایران نوشته شد، سیستم حقوق و دستمزد کارکنان شرکت نفت بود.»
بابادینیا در دهم خرداد ۱۳۴۵ در یک تابستان گرم در مسجدسلیمان به دنیا آمد. او یک بختیاری از طایفه بابادی بوده که نام خانوادگی ایشان هم مؤید اصالت خانوادگی اوست. پدرش در شرکت نفت کار میکرد و ساکن جنوب بودند. خودش میگوید از همان کودکی با فرهنگ انگلیسی بزرگ شده، چون شرکت نفت در اختیار انگلیسیها بود و آنها با آن فرهنگ رشد کردند: «من در مدرسهای درس میخواندم که توسط انگلیسیها ساخته شده بود و با فرهنگ خاص خودشان اداره میشد. آن زمان قبل از انقلاب، پدرم به من گفت که بعد از دوره ابتدایی میتوانم به مدرسهای بروم که در آنجا دوستان مسجدسلیمانیام در اقلیت هستند و اکثر همکلاسیها بچههای تهران هستند. به جهت رونق فعالیت صنعت نفت تعداد زیادی کارشناس، دکتر و مهندس، جهت کار و فعالیت به مناطق نفتخیز آمده بودند و طبیعتاً برای بچههایشان یک مدرسه خوب میخواستند. شرکت نفت بهترین معلمهای کشور را با پرداخت حقوق بالا جمع کرده و امکانات خوبی نیز برایشان فراهم کرده بود. از جمله اسکان در منازل سازمانی شرکت نفت و استفاده از امکانات رفاهی مانند رستوران، باشگاه، بیمارستان و… . من هم توفیق آن را یافتم که تحت نظر معلمان برجسته کشور درس بخوانم. اسم آن مدرسه «شمس داوری» بود که توسط دکتر اقبال، وزیر نفت وقت افتتاح شده بود. این مدرسه مقاطع مهدکودک، دبستان، راهنمایی و دبیرستان را دربر میگرفت. من از همان کلاس اول مبصر بودم و همیشه شاگرد اول میشدم، درسم خوب بود و در آن مدرسه عالی درس خواندم، سال دوم راهنمایی بودم که انقلاب شد.»
بابادینیا میگوید به لحاظ علاقه وافری که از کودکی به دایی خود داشت، از همان کودکی، او را الگوی خود در زندگی قرار داد و از همان سنین کودکی بوده که کلمات نرمافزار و سختافزار را در فرهنگ لغات ذهنش وارد کرد.
دوران دبیرستان در شرایط جنگی
در سال ۱۳۵۷ انقلاب ایران رخ میدهد و دو سال بعد، یعنی شهریور ۱۳۵۹ جنگ ایران و عراق شروع میشود و خانواده بابادینیا نیز مثل سایر جنوبیها درگیر جنگ میشوند؛ «من در آن زمان دبیرستانی بودم. به محض شروع جنگ، من با دوستانم در کوچهمان سنگر درست کردیم، کوکتل مولوتف میساختیم و آموزش نظامی دیدیم. کل خوزستان درگیر جنگ بود. بسیاری از شهرها مثل خرمشهر و آبادان بهصورت مستقیم درگیر بودند و شهرهایی مثل اهواز نقش لجستیکی داشتند. بسیاری از شهرها مثل زادگاه من نیز زیر بمباران هواپیماهای عراقی بود. خاطرات ابتدای جنگ خیلی تلخ و یادآوری آن دردناک است. مظلومیت مردم بیدفاع را در جنگ بهوضوح میدیدم. سال اول دبیرستان را زیر بمباران دشمن گذراندیم. در سال دوم که رشته ریاضی را انتخاب کردم، آموزشوپرورش به ما گفت «صبحها به لحاظ حفظ امنیت و جان دانشآموزان نمیتوانید به مدرسه بروید» این اولینباری بود که چنین حرفی را میشنیدم. شهر، صبحها بمباران میشد و ما مجبور بودیم ساعت ۵ یا ۶ عصر به بعد به مدرسه برویم که هوا تاریک باشد و این به خاطر آن بود که بچهها کمتر صدمه ببینند. سال دوم را در شرایط جنگی گذراندیم و فقط سال سوم دبیرستان بود که بهدلیل کمشدن اثرات جنگ در شهر، با آرامش بهتری درس خواندیم.»
سال چهارم همه همکلاسیها خود را برای ورود به دانشگاه آماده میکردند. بابادینیا میگوید اوایل آبانماه آن سال بود که دو موشک زمین به زمین به شهر ما اصابت کرد؛ موشک اول به زمین خورد: «اولینبار بود که من شاهد اصابت یک موشک به همراه صدایی مهیب بودم. من هم مثل سایر جوانهای شهر پس از اصابت موشک برای کمک به خانوادههای آسیبدیده به محل اصابت رفتم. برای اینکه سریعتر به محل حادثه برسم، سوار دوچرخه کورسیام شدم و وقتی به محل رسیدم، دیدم موشک در نزدیکی دبیرستان ما فرود آمده است. چند نفر از معلمان دبیرستان را دیدم، خدا رحمتش کند، یکی از آنها به من گفت «حمید سریع محل را ترک کن، چون تجربه نشان داده به محض اینکه اولین موشک را میزنند، دومین موشک را نیز بلافاصله در همان محل میزنند تا مردم بیشتری کشته شوند». من بیش از ۱۰۰ یا ۲۰۰متر از محل دور نشده بودم که موشک دوم به زمین خورد و من از موج انفجار زمین خوردم. همان کسانی که از من خواستند مکان را ترک کنم، متأسفانه در انفجار دوم شهید شدند. همان روز نزدیک به ۱۰۰ نفر در انفجار به شهادت رسیدند. فردا که به دبیرستان رفتیم، دیدیم بخشهایی از مدرسه هم تخریب شده است. وضعیت خیلی ناجور بود. در آنجا صحنههای فجیعی را دیدم که هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود و هر گاه به خاطر میآورم، مرا متأثر میسازد. یک جوان ۱۶ یا ۱۷ساله تصوری از خشونت و چهره زشت جنگ نداشت.»
بابادینیا ادامه میدهد: «یادم هست که روز بعد که پدر از سر کار برگشت و دید من یک گوشه ناراحت نشستهام، به مادرم گفت «حمید چه شده؟» مادرم گفت «حمید رفته این صحنهها را دیده و چون با مردم بقایای اجساد شهدا را جمع کرده، خیلی ناراحت است». نقطهعطف زندگی من همین تصمیم پدرم بود که گفت حمید دیگر نباید اینجا بماند و باید از این شهر به شیراز برود.»
مهندسی برق دانشگاه شریف
بابادینیا در سال ۱۳۶۲ تکوتنها به شیراز میرود؛ جایی که عدهای از فامیلهای نزدیک او در آنجا زندگی میکردند. او تعریف میکند که در شیراز در محله ارم شیراز نزد خاله خود رفت تا به دور از جنگ مشغول درس و مشقش شود. او میگوید محبت و لطف آن روزهای خالهاش باعث شد که بهتر بتواند درد و ناراحتی دوری از خانه را تحمل کند. از آن مهاجرت اجباری صحنههایی در ذهنش مانده که هیچگاه فراموش نمیکند: «شاید فیلم باشو غریبهای کوچک را دیده باشید. باشو از صحنه جنگ با یک ریو ارتشی به شمال کشور میرود. وقتی او چادر ریو را کنار میزند، یک جنگل سرسبز را در اوج آرامش میبیند. من در اوج جنگ ناگهان به شیراز رفتم؛ جایی که هیچ خبری از جنگ نبود. برای من سنگین بود بپذیرم عدهای در جنوب با پوست و گوشت خود میجنگند و من به جایی بیایم که هیچ خبری از جنگ نیست. باز هم مرتب خبر موشکباران شهر را میشنیدم. آن روزها من مرتب پای تلفن بودم و بعد از هر بمباران زنگ میزدم که ببینم آیا اعضای خانوادهام زنده هستند یا نه.»
با اینکه دوران دبیرستان بابادینیا با جنگ همراه بود و در کل خودش میگوید که دوره دبیرستانش خوب پیش نرفت، اما او دیپلم ریاضی و دیپلم تجربی را همزمان میگیرد و با کسب رتبه ۴۱ در کنکور در سال ۱۳۶۴ در رشته مهندسی برق دانشگاه شریف قبول میشود: «من و برادرم که او هم جزء نخبههای خانواده بود و رتبه ۹۸ کنکور شده بود، در یک دانشگاه، یک دانشکده و یک رشته با اختلاف دو ترم درس میخواندیم. ترم اول در تهران یک خانه با برادرم دقیقاً پشت در شمالی دانشگاه شریف در محله طرشت اجاره کردیم. یادم هست همان ترم اول بود که هواپیماهای عراقی سراغ تهران هم آمدند. یک شب که مشغول درسخواندن بودیم، ناگهان صدای غرش ضدهواییها بلند شد. برای ما این صدا خیلی آشنا بود. به برادرم گفتم «این عراقیها دارند ما دو نفر را تعقیب میکنند. تهران هم دست از سرمان برنمیدارند. اگر بمب هم بریزند درست روی سر ما میافتد». متأسفانه پیشبینی من درست از آب درآمد و بمب را درست در دانشگاه شریف در فاصله چندصدمتری ما انداختند. ما هر روز پیاده به دانشگاه میرفتیم. فردا که رفتیم، دیدیم بمب دیشب دقیقاً داخل محوطه دانشگاه جلوی دانشکده شیمی فرود آمده و خوشبختانه تلفات انسانی نداشته، ولی ترسی که از جنوب با خود آورده بودیم، در دلمان تکرار شد. با این حال دوران دانشگاه بهترین دوران زندگی من بود.»
دانشگاه شروع شد و یکی، دو ترم طول کشید تا بابادینیا بتواند با بچههای تهران مأنوس و هماهنگ شود: «برادرم در آن زمان یک توصیه به من کرد؛ «حمید شما در ترم آینده واحدی به نام میکروپروسسور را باید بگیری. این درس تو را مهندس میکند. وقتی این درس را میخوانی باید پشتکار زیادی داشته باشی». من سر کلاس استاد رفتم. آن موقع خوب جزوه مینوشتم و دستخط خوبی هم داشتم. این کلاس در دو ساعت صبح و عصر ارائه میشد. به دوستم گفتم من به کلاس صبح میروم و تو هم به کلاس عصر برو. جزوههایمان را به همدیگر میدهیم تا درس را خوب بفهمیم. درس واقعاً خیلی سنگین بود، ولی من و دوستم درس را بهسختی و با نمره خوبی پاس کردیم.»
او ادامه میدهد: «بعد از پایان ترم، یک روز من به اتاق استاد همان درس رفتم و به استاد گفتم «من این درس را پاس کردهام، ولی خوب درس را نفهمیدهام» و به استاد گفتم هر استادی باید یک کتاب داشته باشد، ولی شما کتاب مرجعی به نام خودتان ندارید، باید حتماً کتاب داشته باشید تا دانشجو بتواند کتاب شما را مطالعه کند. ایشان هم گفتند خوب شما بنویسید من هم کمکتان میکنم. کمی فکر کردم و گفتم قبول، من هستم. سرتان را درد نیاورم، در نهایت من یک تابستان را که همه برای استراحت به شهرستان میرفتند، تهران ماندم و تمام روز را از صبح تا پاسی از شب مشغول مطالعه و نوشتن شدم و به کمک استاد یک کتاب نوشتم. خوشبختانه یا متأسفانه، هنوز که هنوز است، کتاب میکروپروسسور ۱ که من نوشتهام، در دانشکده برق دانشگاه شریف تدریس میشود. انتشارات دانشگاه شریف آن کتاب را به چاپ رساند و به رفرنس اصلی دانشگاه شریف تبدیل شده است. این کتاب بعدها نقطهعطفی در زندگی من شد. شورای دانشکده بعد از این موفقیت برای اولینبار در تاریخ دانشکده برق اجازه داد که یک دانشجوی کارشناسی بر خلاف روال آن روزها که کلاسهای حل تمرین فقط به کارشناسان ارشد تخصیص داشت، بتواند TA شود.»
دانشجویی که درس را تازه پاس کرده، در ترم بعد دستیار استاد در همان درس میشود: «همینجا بود که من تیکآف خودم را کردم و به دانشجویی تبدیل شدم که گاهی به واسطه غیبت استاد کلاس حل تمرین را به کلاس درس تبدیل میکرد. تدریس میکردم، در حالی که هنوز لیسانس خود را نگرفته بودم. بسیاری از فعالان اکوسیستم امروز، از جمله آقایان آزاد معروفی، آقای محرمیان، آقای ثقفی و…، آن زمان شاگرد من بودند. دوران خوبی بود. بهمرور توانستم همزمان در شرکتهای فناوری اطلاعات بهعنوان مدیر فنی شروع به کار کنم. بکگراند دانشگاهی کمک زیادی به من میکرد و باعث رشد من میشد. البته من قصد کار کردن در حین تحصیل نداشتم؛ برنامهام این بود که به آمریکا بروم.»
متأسفانه دو سال بعد از فارغالتحصیلی دوران کارشناسی، درست زمانی که به قول خودش خود را آماده سفر و تهیه مقدمات آن کرده بود، پدر بابادینیا درست جلوی دانشگاه شریف تصادف میکند و از دنیا میرود؛ «سال ۱۳۷۲ بود. این مسئله تمام برنامه زندگی من را تغییر داد. من دیگر خودم نبودم، نمیتوانستم صرفاً برای خودم تصمیم بگیرم؛ بلکه میبایست نقش پررنگتری در خانواده ایفا میکردم. پدرم از کودکی با من طوری برخورد میکرد که انگار من بزرگ خانواده هستم، پدرم هر جا میرفت، من را با خودش میبرد و به همین دلیل نسبت به خانواده احساس مسئولیت زیادی داشتم.»
شکلگیری گیلاس کامپیوتر
سعید، برادر بزرگتر حمید بابادینیا، در سال ۱۳۷۱ شرکت «گیلاس کامپیوتر» را به همراه دو نفر دیگر تأسیس میکند و حمید که در جای دیگر مدیر فنی بود به کمک او میآید: «در تیرماه ۱۳۷۲ یعنی یک سال بعد از تأسیس گیلاس، پدرم فوت کرد. گیلاس یک شرکت نوپا بود که با کمک من، برادرم و دو نفر از دانشجویان دانشکده برق دانشگاه شریف شکل گرفت. از این چهار نفر که با هم بودیم، دو نفرشان اکنون در کانادا و یکی در آمریکا هستند و پستهای خوبی دارند. از آن جمع تنها کسی که در ایران مانده، من هستم. گیلاس در آن مقطع زمانی کارهای سطح بالای مهندسی انجام میداد و ما میخواستیم کارهایی انجام دهیم که مابهازای آن در دنیای انفورماتیک یا لااقل در بازار ایران وجود نداشته و به همین دلیل، دنبال کارهای نو میرفتیم. ما اولین اسکرینادیتور فارسی-لاتین را در محیط یونیکس نوشتیم. کارتهای مالتیپورت ۸، ۱۶ و ۳۲کاناله را که روی پورت سریال RS232 کار میکردند، طراحی کردیم و ساختیم. ما یک برنامه ارگانیزر فارسی با قابلیت شمارهگیری به واسطه یک رابط سختافزاری ساختیم، کارتهای فکس مودم چند ماه بعد از آن تولید شدند و به بازار جهانی آمدند. دانش ما کاملاً بهروز و متناسب با نیاز بازار بود. از اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ مشغول به فعالیت شدیم. وقتی من به گیلاس آمدم، دیدم گیلاس تمام وقتش را صرف تحقیق و توسعه در حوزههایی میکند که باعث ارضای تمایلات علمی و فنیاش میشود؛ نه با دید مناسبی از بازار. کارهای سطح بالای فراوانی میکردیم که هر کدامش میتوانست به یک مقاله تبدیل شود، ولی بازار کشش استفاده از آنها را نداشت؛ از جمله طراحی محیطهای ویژوال، طراحی ترمینال امولاتور، طراحی فارسیساز در محیطهای برنامهنویسی و… .»
شروع مدیرعاملی بابادینیا در گیلاس کامپیوتر
بهمرور بنیانگذاران گیلاس کامپیوتر متوجه میشوند که قادر به ادامه کار با این شرایط نیستند. همان موقع بابادینیا یک تصمیم انقلابی میگیرد و به اعضای هیئتمدیره میگوید من با این سیستم حاضر به ادامه همکاری نیستم. در جلسه هیئتمدیره میگوید میخواهم تغییراتی در روش و رویکرد شرکت به وجود آورم و برای این مقصود باید مدیریت تامالاختیار شرکت در اختیار خودم باشد: «آن ایام من مدیر فنی بودم. دوستان موافقت کردند و من در سال ۱۳۷۳ مدیریت شرکت را به دست گرفتم. از همان موقع تا چند ماه قبل در سال ۱۴۰۰ مدیرعامل گیلاس ماندم. نگهداشتن افراد نخبه در کشور کار راحتی نیست. همیشه باید همکاران نخبه را به لحاظ علمی راضی نگه داری. تنها حربه آن زمان من این بود که به آنها گفتم «درست است که میخواهیم کارهای منحصربهفرد انجام دهیم که بقیه انجام نمیدهند، ولی بالاخره باید نان هم دربیاوریم. ما نیاز به درآمد داریم». من پیشنهاد دادم سرور تولید کنیم. من برند چری (Cherry) به معنی گیلاس را درست کردم و برایش لوگو ساختم. یکسری کیس خریدیم و شروع به اسمبل کردیم. آن موقع اسمبل یک کار خیلی سیاه و سطح پایین بهشمار میرفت. در واقع رویکرد مردم نسبت به تولید این بود. اولین گام هر تولید موفق از اسمبل شروع میشود. ما شروع به کار روی برند چری کردیم. یکسری سرور ساختیم و چون با بایاس آشنایی خیلی خوبی داشتیم، این سرورها را طوری کانفیگ میکردیم که سرعت سیستم بالا برود. بهتدریج شرکت به درآمدزایی رسید. پس از درآمدزایی، دوستان به حرفهای من بیشتر توجه نشان میدادند و نتیجه زحمات خود را میدیدند.»
گیلاس؛ پیشتاز شبکههای فیبر نوری
همکاران گیلاس بهتدریج متوجه میشوند که دانش یونیکس و سیستمهای مولتیتسک را در کنار دانش تولید و تنظیم سرور قرار دادهاند و بهتدریج دارند وارد حوزه شبکه و نتورک میشوند. در ۱۳۷۴ وارد حوزه شبکه شدند؛ «یک روز به بچهها گفتم که از حالا به بعد میخواهیم در حوزه شبکه کار کنیم و گفتم همه دارند شبکههای مبتنی بر کابل مسی و copper را کار میکنند و با کابل coaxial و تی-کانکتور و Barrel و ترمیناتور کار میکنند، ولی ما در زمینه فیبر نوری یا فایبر اپتیک باید کار کنیم. این را که گفتم چون موضوع جدیدی بود، بدون هیچگونه مقاومتی پذیرفته شد. رفتیم یک کیف ابزار «SEICOR» خریدیم که یک برند آمریکایی تلفیقی از محصولات زیمنس و Cornning cable system آمریکا بود. در آن کیف ابزار یک نوار VHS قرار داشت که با تماشای آن نوار، یک انقلاب در ذهنمان به وجود آمد. این نوار به ما آموزش داد که چطور اسپلایسینگ (Splicing) فیبر نوری انجام دهیم. شاید باور نکنید که ما با یک نوار VHS، شبکهکار شدیم. اینها را بعد از ۳۰ سال اعتراف میکنم. بهتدریج با ادعاهای بزرگ وارد پروژههایی شدیم که تا قبل از آن زمان حتی دستمان به آن نخورده بود. البته اصول مهندسی شبکه را میدانستیم، ولی با فیبر نوری آشنا نبودیم. وقتی یک پروژه انجام دادیم، دیدیم فیبر نوری امکانات خارقالعادهای در اختیار ما میگذارد.»
چون در این زمان دانش فیبر نوری در کشور وجود ندارد، شرکت گیلاس بهعنوان پیشتاز شبکههای فیبر نوری شناخته میشود: «همین امر باعث شد فیلد تجاری و بازرگانی ما رشد خوبی کند. من نمایندگی Seicor را گرفتم و فیبر نوری وارد میکردم. نمایندگی ATI آمریکا را نیز گرفتم. مدیا کانورتورهای آنها را برای تبدیل شبکههای مسی به فیبر نوری میآوردم و مدیا را کانورت میکردیم. نمایندگی یک برند «پسیو» تایوانی را هم گرفتم که اکنون به نام «Full» معروف است. تا سال ۱۳۷۸ یا ۱۳۷۹ پول خوبی درمیآوردیم، ولی این پولها ما را از لحاظ دانش مهندسی ارضا نمیکرد.»
ورود به حوزه امنیت
در سال ۱۳۷۸ نقطهعطف جدیدی در زندگی بابادینیا به وجود میآید. یکی از بچههای دانشگاه صنعتی شریف از آمریکا پیش حمید میآید و یک کادو برای او میآورد: «آن کادو چیزی نبود جز یک فایروال. او به من توضیح داد که شبکههای بزرگی که در آمریکا نصب میشوند، مورد هجوم قرار میگیرند و این وسیله جلوی نفوذ و هک را میگیرد. سپس کمی روی آن تحقیق و توسعه انجام دادیم و فهمیدیم این همان چیزی است که ما بهدنبالش میگردیم. همیشه در جلسات و سخنرانیها میگویم که اگر دانش فناوری اطلاعات تمام حوزههای فعلی اعم از سختافزار، نرمافزار، شبکه و اینترنت را کنار هم بگذاریم، میبینیم که حوزه امنیت در صدر مینشیند و از همه آنها ورودی میگیرد. از فایروال خوشم آمد و تصمیم گرفتم در آن حوزه کار کنم. این شخص ما را به یک شرکت در امارات متصل کرد. آنها گفتند به این دلیل که برند خوبی دارند و فناوریهای جدیدی را آوردهاند، قبل از شروع به همکاری باید نیروهای ما را آموزش دهند. ما هم افراد دانشگاهی و آکادمیکی بودیم و از این پیشنهاد استقبال کردیم. اولین آموزشهایی که در حوزه تجهیزات امنیتی در کشور شکل گرفت، همان بود. بعد از مدتی به خودمان آمدیم و دیدیم که به یک شرکت تبدیل شدهایم که پورتفوی اصلی آن معطوف به امنیت شده، پس کارهای شبکه را متوقف کردیم و اعلام کردیم که هر کس در حوزه امنیت مشکلی دارد به سراغ ما بیاید تا به آنها مشاوره فنی ارائه دهیم.»
حوزه امنیت برای گیلاس جذابیت زیادی داشت: «هرچه بیشتر میخواندیم و یاد میگرفتیم بیشتر جذب حوزه امنیت میشدیم. این فعالیت حدود ۲۰ سال طول کشید. در فاصله سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۰ حوزه شبکه یکی از شاخههای فعالیت ما بود، ولی از سال ۱۳۸۰ تا ۱۴۰۰ صرفاً در حوزه امنیت کار میکردیم. سعی ما این بود که کارهای مرتبط با آگاهیرسانی و ارتقای دانش را در این حوزه انجام دهیم. شرکتهای خوبی از میان کارمندان ما به وجود آمدند. برخی کارمندان به خارج رفتند و عدهای در کشور شرکت زدند و فعالیتهای خوبی در زمینه امنیت انجام میدهند.»
شروع فعالیتهای صنفی
در سال ۱۳۸۲ یکی از دوستان، بابادینیا را به یک انجمن فناوری اطلاعات در خیابان شهید بهشتی دعوت میکند: «آنجا انجمن شرکتهای انفورماتیک بود و برای من تجربه جالبی بود. مهندس معزینیا من را با آن انجمن آشنا کرد و با دوستان جدیدی مثل مهندس سعیدی، مظلوم، آزاد معروفی، مهندس علیپور و دیگران آشنا شدم. این اولین باری بود که قدم به کارهای صنفی گذاشتم. آقای علیپور آن موقع مدیرعامل شرکت فراسو بود و گفت «ما یک کمیته سختافزار در اینجا داریم». من به آقای علیپور گفتم «شما با شبکه آشنایی دارید. میدانید که شبکه هم یک جور سختافزار به حساب میآید؛ اگر اجازه بدهید ما یک زیرکمیته به اسم شبکه در کمیته سختافزار انجمن درست کنیم». ایشان مثل همیشه با دید بازی که داشت استقبال کرد. آقای معزینیا مسئول زیرکمیته شبکه در انجمن شرکتهای انفورماتیک شد و من هم قائممقام او. در سال ۱۳۸۳ سازمان نظام صنفی رایانهای برای اولینبار در استان تهران شکل گرفت و اکثر اعضای انجمن هم در آنجا بودند.»
بابادینیا درباره آن روزها میگوید: «یادم هست یک دوره به این انجمن رفتم و یک دوره هم در انتخابات هیئتمدیره آن شرکت کردم. آن زمان هیئتمدیره انجمن چهار یا پنج نفر بودند و من رأی نیاوردم. دور آخر آن انجمن افرادی مثل آقای رحمتی، آقای سعادت، آقای سعیدی و آقای مظلوم بودند. همانجا دیدم که انتخابات سازمان نظام صنفی دارد شکل میگیرد. چون از قبل تجربه انتخابات انجمن را داشتم، گفتم من هم میخواهم کاندیدا شوم، اما دوستان گفتند که فهرست طلایی را بستهاند و نفر جدیدی نمیتواند اضافه شود. سپس من لیست مقابل آنها را راه انداختم. همان موقع یک ائتلاف درست کردم به اسم «ائتلاف ۱۴». در سالن حجاب اولین انتخابات سازمان نظام صنفی استان تهران برگزار شد. همه آمدند، صحبت کردند و من به نمایندگی از ائتلاف رفتم و صحبت کردم. رئیس جلسه آقای مهندس نظاری مدیرعامل «همکاران سیستم» بود. نطق من مورد توجه قرار گرفت. انتخابات شروع شد و من هم انتظار نداشتم که فهرست طلایی رأی نیاورد. فهرست طلایی رأی آورد، ولی من هم بهعنوان عضو علیالبدل وارد هیئتمدیره شدم و البته بعدها در روند کار در دوره اول سازمان عضو اصلی سازمان شدم. در همان انتخابات و همان جلسه آقای سعیدی نائینی آمد و با من دست داد و گفت «از این لحظه به بعد ما یک ید واحد هستیم». این حرفش هیچوقت یادم نمیرود. او گفت باید با هم همکاری کنیم.»
طبق صحبتهای بابادینیا، آن زمان رسم سازمان نظام صنفی رایانهای این بود که هر کدام از اعضای هیئتمدیره را مسئول یکی از کمیسیونهای زیرمجموعه کنند: «آقای سعیدی نائینی بکگراند فعالیتهای کمیته شبکه را در ذهن داشت. او گفت که در سازمان نظام صنفی نیز یک کمیسیون شبکه راه میاندازیم که بابادینیا رئیسش باشد. بدین ترتیب کمیسیون شبکه با ریاست من و قائممقامی آقای معروفی شکل گرفت. در دور دوم هیئتمدیره، من در انتخابات شرکت کردم و رأی سوم تهران را آوردم.»
در دور دوم هیئتمدیره، باز هم کمیسیون شبکه راه میافتد: «این بار فعالیتم را قدری بیشتر کردم و سه کمیسیون را در دست گرفتم؛ یک «کمیسیون افتا» راه انداختم و یکی هم «کمیسیون مشاورین». چون من عضو هیئتمدیره بودم اسماً میبایست رئیس کمیسیون مشاورین هم میشدم، ولی ریاست آن کمیسیون را در اختیار خانم داننده گذاشتم. کمیسیون افتا را هم راه انداختیم. خانم آریا آن موقع دبیر کمیسیون افتا بودند. در دوره سوم که خانم داننده رئیس سازمان نظام صنفی شد، دوره استراحت من بود.»
در دوره چهارم سازمان نظام صنفی رایانهای که به ریاست آقای سعادت شکل گرفت، بابادینیا باز هم به هیئتمدیره میرود و در دوره آقای اثنیعشری نیز این همکاری ادامه مییابد: «ولی در دوره آقای اثنیعشری عضو علیالبدل بودم و به همین دلیل در دور اخیر، دوره آقای اسلامی نیز در انتخابات شرکت کردم و عضو هیئتمدیره شدم. من بسیار علاقهمندم که در کارهای صنفی در کشور مشارکت داشته باشم و امیدوارم نهایتاً یک صنف منسجم شکل بگیرد. اکنون بهجرئت میگویم که من قدیمیترین و باسابقهترین عضو سازمان هستم، چون پنج دوره عضو هیئتمدیره استان تهران بودهام. یک دوره هم عضو شورای مرکزی کشور و رئیس کمیسیون شبکه شورای مرکزی کشور شدم. به همین دلیل دوستان خوبی در تهران و کشور پیدا کردهام. فعالیت ما در حوزه امنیت شبکه کماکان به منوال گذشته پیش میرود و سعی داریم کار خود را تخصصیتر کنیم و ارتباط بین اعضا حفظ شود.»
فوقلیسانس تکنولوژی در دانشگاه تهران
مدیرعامل گیلاس کامپیوتر بهدلیل ضرورتهای کاری تصمیم به ادامه تحصیل میگیرد: «دنبال مدرک نبودم؛ چون من در همان دوره لیسانس هم به اندازه یک فوقلیسانس سختافزار درس خوانده بودم. از ۳۲ واحد فوقلیسانس من ۲۸ واحد را در دوره لیسانس پاس کرده بودم، پس ادامه تحصیل در رشته سختافزار برایم جذابیت زیادی نداشت. در سال ۱۳۹۳، به توصیه دخترم در کنکور شرکت کردم و در دانشگاه تهران قبول شدم. به خاطر علاقهام به حوزه تکنولوژی در دانشگاه تهران فوقلیسانس تکنولوژی گرفتم. در بدو تحصیل در این مقطع تصور میکردم که دیگر کشش درسخواندن را مثل سابق ندارم، ولی در سال ۱۳۹۵ با معدل ۱۸ فارغالتحصیل شدم و یکی از دانشجویان خوب مقطع فوق دانشگاه تهران شدم.»
با اتمام دوره کارشناسی ارشد، بابادینیا به رشته تکنولوژی علاقهمند میشود و تصمیم به ادامه تحصیل میگیرد: «یک گرایش به نام «انتقال تکنولوژی» یا «تکنولوژی ترنسفر» وجود داشت که احساس کردم خیلی به درد مردم ایران و همچنین صنف ما میخورد. یکی از نقاط ضعف ما، نهتنها در حوزه فناوری اطلاعات، بلکه در تمام صنایع، همین است که وقتی تکنولوژی وارد یک کشور میشود، دانش این تکنولوژی بهخوبی منتقل نمیشود، پس ما از فناوریهای دنیا در تمام ابعاد محروم میمانیم. من دیدم صنعت اول کشورمان صنعت نفت است و به همین دلیل ناگهان از حوزه فناوری اطلاعات به عرصه تکنولوژی رفتم و در پایاننامه دکتری یک مدل ارائه کردم که وقتی تکنولوژی وارد صنعت نفت میشود، یادگیری تکنولوژیک نیز بهدرستی اتفاق بیفتد و فناوری بومی شود. آیتی یا فناوری اطلاعات یکی از زیرگروههای تکنولوژی بهشمار میرود. من دنبال مدرک نبودم، ولی میخواستم کار نیمهتمام خود را تمام کنم. دوره دکتری هم تجربه خوبی بود و آنجا هم دوستان خوبی پیدا کردم. یکی از علایق من در زندگی تدریس است. اگر از من بپرسند که بهترین دوران زندگیام چه زمانی بوده، میگویم همان دورانی که با دانشجویان دانشگاه صنعتی کار میکردم و درس میدادم. یکی از آرزوهای من این است که وقت آزاد پیدا کنم و مدتی مشغول تدریس شوم.»
مدیرعامل گیلاس کامپیوتر بعد از ۳۰ سال فعالیت در این شرکت، بهدلیل علاقه به تدریس و فعالیتهای علمی، مسئولیت خود را در سال ۱۴۰۰ تفویض میکند: «اکنون با اینکه صاحب شرکت هستم، بهعنوان مدیر اجرایی کارهایی انجام میدهم و یک مدیرعامل جوان را که ۱۷ یا ۱۸ سال با خودم کار کرده، آموزش دادهام که بهعنوان مدیرعامل شرکت ادامه فعالیت دهد و من وقت آزاد داشته باشم.»
حمید بابادینیا معتقد است در مسیر زندگی بعضی جاها میتوانست تصمیمات بهتری بگیرد: «کسانی که در کسبوکاری فعال هستند، این جمله را زیاد میگویند که در کار آزاد باید ذاتاً کاسب باشی. من ذاتاً کاسب نبودم، از محیط دانشگاهی ناگهان وارد بازار شدم. شاید اگر از همان ابتدا یک نفر به من میگفت که یکسری مشاوره خوب بگیر و بعضی دورههای عملی را بگذران، موفقتر عمل میکردم. بعدها یکسری دوره عملی را هم گذراندم. یک دوره کارشناسی ارشد MBA را در سازمان مدیریت صنعتی گذراندم. وقتی استاد به ما درس میداد، برخی مطالب را من قبلاً در کوران کار با پوست و گوشتم لمس کرده بودم و به خودم میگفتم ای کاش چند سال زودتر این دوره را میرفتم. اگر به عقب برگردم، بعضی حرکتهای اقتصادی خودم را تصحیح میکنم. سعی میکردم بعضی تجربیاتی را که بهسختی به دست آوردم، با کمک مشاوران و با هزینه کمتر تجربه کنم. من ذاتاً کاسب نبودم، فردی آکادمیک بودم و به همین دلیل بعضی مسائل مرا در زندگی خیلی رنجاند و به من ضربه زد. اگر تجربه محیطهای اقتصادی را داشتم و یک مشاور توانا همراهم بود که راهنماییام میکرد، شاید کمتر ضربه میخوردم و آن ضربهها کمتر روی زندگیام اثر میگذاشت.»
حمید بابادینیا از زندگی شخصی و خانوادگی خود اظهار رضایت میکند. همسر ایشان در حوزه زنان و زایمان فعالیت میکند و در مطب شخصی خود مشغول است. دو دختر دارد. دختر بزرگش اکنون سال پنجم پزشکی است و دختر دوم او نیز در مدرسه فرزانگان، درس میخواند و او هم راه خواهرش را دنبال میکند: « خدا را شکر در زندگی فردی، موفق بودم. از لحاظ حرفهای، اگر دوران گذشته خود را مرور کنم، میبینم همیشه کارهایی انجام دادهام که تجربه جدیدی بهشمار رفته و عوامل بازدارنده فراوان سر راهمان قرار گرفته است.»
توصیه یک مهندس به جوانترها
حمید بابادینیا به جوانترها توصیه میکند در دوره مهندسی به معنای واقعی مهندس شوند: «برادرم همین توصیه را به من نیز کرد. دانشجو باید مهندس شود، نه اینکه مدرک بگیرد. حتی در دانشگاه شریف این نکته اهمیت دارد. ما مهندسانی در دانشگاه دیدیم که فقط نمرات خوب گرفتند و مدرک دریافت کردند، ولی آماده کار در صنعت نشدند. دانشجو باید با تخصص از دانشگاه بیرون بیاید. دومین نکته اینکه به تجربیات بقیه احترام بگذارید؛ سعی نکنید همهچیز را خودتان تجربه کنید. من این اشتباه را در زندگی مرتکب شدم. سر کلاس بعضی درسها که مینشستم با خود میگفتم «ای کاش به جای تجربهاندوزی زودتر این درسها و مهارتها را یاد گرفته بودم». سومین مسئله چیزی است که شاید شعار به نظر برسد، ولی من به آن اعتقاد قلبی دارم.»
علاقهمند به نوشتن کتاب
حمید بابادینیا پیشبینی میکند که در پنج سال آینده بهطور یقین در محیط دانشگاهی قرار دارد و با دانشجوها سروکله میزند: «ایدهآل من این است که خودم را کمکم آماده کنم که وقت بیشتری در محیط دانشگاهی بگذارم. من از کودکی هر چیزی را که میفهمیدم، دوست داشتم به زبانی شیوا بنویسم تا وقتی نفر بعدی میخواند دردسرهای مشابه من را نکشد. هر ترمی را که پاس میکردم و به ترم بعد میرفتم، دفترچهها و دستنوشتههای من دستبهدست میگشت. هم در دبیرستان و هم در دانشگاه حتی در مقطع فوق لیسانس، تمام مسئلهها را با توضیحات کامل مینوشتم و آن را به جزوه تبدیل میکردم. من سه، چهار جزوه خوب دانشگاهی نوشتهام. خیلی دوست دارم در محیط دانشگاهی قرار بگیرم و وقت داشته باشم که کتاب بنویسم. یکی از سرگرمیهای مورد علاقه من همین است.»
بابادینیا دوست دارد حداقل چهار یا پنج کتاب مرجع دانشگاهی بنویسد که به یادگار بماند: «من معتقدم انسانها همه میآیند و میروند؛ فرق انسانها در منشاء اثر بودن آنهاست. من دوست دارم اثر خوبی از خودم بر جای بگذارم. البته همین حالا هم کارهایی کردهام. شاید شما به من بگویی که من در هیئت مؤسسین این شرکت بودهام، کمیسیون شبکه راه انداختهام، گیلاس را راه انداختهام، خیلیها را پرورش دادهام، ولی اینها رزومهای نیستند که من را ارضا کنند. من رزومه خود را در دانشگاه میبینم. دنبال کتابها و دانشهایی هستم که به جا بمانند. بسیاری از موضوعات به ارضای روحی و روانی ما برمیگردد؛ برای مثال رئیس سازمان ملل به واسطه انجام یک پروژه به من لوح تقدیر داد. من لوح تقدیر را قاب کرده و بالای سرم زدهام. اینها برای من ارزش دارد. در این سن به معنای واقعی لمس میکنم که پروژه و پول میآید و میرود. ما این همه کار انجام دادهایم، این همه پروژه و طرف تجاری داشتهایم، ولی نهایتاً خاطره بعضی چیزها برایت میماند که ارزش واقعی را باید در آنها دنبال کنید.»
خوشبین به آینده
بر خلاف دیگران که آینده را خیلی ناامیدانه نگاه میکنند، بابادینیا یک شعار و پیشبینی را برای آینده مطرح میسازد: «ما محکوم به موفقیت هستیم. ما همه آزمونوخطاها را کردهایم، اکنون دوران شکوفایی ایران است. مطمئن باشید در چند سال آینده وضعیت اقتصادی کشور خیلی بهتر میشود. وضع معاش مردم رو به بهبود میرود و از این بحران اقتصادی و تورم بیرون میآییم، چون اگر غیر از این باشد، دنیا در برابر ما ایرانیها خیلی بیرحم جلوه میکند. کشور ما یک کشور معمولی نیست. ایران به قدری سرمایه و پول دارد که اگر مدیریت خوب روی منابعش انجام شود، اگر منابع طبیعی هدایت شود، مردم به رفاه خوبی میرسند. من به آینده خوشبین هستم و میدانم نه در چهار سال اول این دولت، ولی در چهار سال دوم دولت، چه این رئیسجمهور باشد، چه رئیسجمهور دیگر یا هر دولت و رئیسجمهور دیگری، محکوم به موفقیت هستیم، چون مردم دوست دارند از این وضعیت بیرون بیایند. آرامآرام داریم تغییر شرایط را میبینیم. به نظر من تا انتهای سال کاهش شدید نرخ دلار اتفاق میافتد و وضعیت اقتصادی بعد از آن کاهش، تغییر محسوسی میکند. کاهش از همین حالا محسوس است. من یک مهندس هستم و دنبال بحث سیاسی نیستم، ولی معتقدم مذاکرات برجام به نتیجه میرسد و پیامدهای مثبت اقتصادی را بهدنبال خواهد داشت.»