مدیری چندرشتهای
روایتی از زندگی شخصی و حرفهای کیوان جامهبزرگ؛ یک مدیر فناوری اطلاعات با علاقه زیاد به مهندسی پزشکی
عصر تراکنش ۵۷ / کیوان جامهبزرگ از آن دست مدیران جوان موفقی در حوزه فناوری اطلاعات کشور است که با علاقه بسیار از رشته مهندسی پزشکی وارد این صنعت شده و میگوید چندرشتهایبودن حوزه فناوری اطلاعات باعث شد که با دوری از مهندسی پزشکی احساس خلاء زیادی نداشته باشد. به گفته او این ویژگی مهندسی پزشکی برایش بسیار جذاب بود، ولی فناوری اطلاعات هم حوزه چندرشتهای بهشمار میرود. به عقیده جامهبزرگ حوزه فناوری اطلاعات بهتنهایی ارزش محدودی دارد، ولی در کنار صنایع مختلف میتواند ارزشافزوده بسزایی به وجود آورد؛ به همین خاطر بر این عقیده است که چندرشتهایبودن و اشراف چندوجهی به مسائل میتواند به افراد در حوزه فناوری اطلاعات کمک زیادی کند. او شیفتگی زیادی نیز بر حوزه علوم انسانی دارد و میگوید یکی از بدهیهایش به خود، این است که در طول این سالها دوره آکادمیک روابط بینالملل یا جامعهشناسی یا علوم سیاسی را نگذرانده و فقط بهعنوان یک سرگرمی بهدنبال این حوزه رفته است.
جامهبزرگ را میتوان یکی از نقشآفرینان فعال و تأثیرگذار حوزه فناوری اطلاعات کشور دانست که در طول چند سال گذشته بهعنوان معاون توسعه راهبردی و امور شرکتهای فناپ، این هلدینگ را بیش از گذشته به سمت رشد و توسعه هدایت کرده است. از شهریورماه ۱۳۹۶ تا پایان آن سال، با هدایت و حمایت شهاب جوانمردی بهعنوان مدیرعامل هلدینگ، کل ۱۸ شرکت فناپ را ادغام کرد و سپس مشغول به بازطراحی ساختار هیئتمدیرهها و کسبوکارهای فناپ شد و بهدنبال استقرار حاکمیت شرکتی در فناپ رفت تا در سال ۱۳۹۸ ساختار فعلی فناپ شکل گرفت. در گفتوگویی که با کیوان جامهبزرگ داشتیم، به مسیری که او از کودکی تاکنون پیموده، پرداختهایم؛ مسیری که معتقد است هنوز راه زیادی برای رفتن دارد و اینطور نیست که بعد از بیستوچند سال سابقه کار بهدنبال کنار کشیدن از تلاش و پشتکار باشد. در ادامه داستان زندگی کیوان جامهبزرگ را میخوانید که به یکباره وارد رشته مهندسی پزشکی میشود و بهمرور شیفته آن میشود، ولی در نهایت فعالیت حرفهای خود را با تمام علاقهاش به مهندسی پزشکی در حوزه فناوری اطلاعات ادامه میدهد.
خاطرات جنگ
کیوان جامهبزرگ متولد ۱۹ اسفندماه ۱۳۵۹ در همدان است، ولی شناسنامهاش را به تاریخ ۱/۱/۱۳۶۰ گرفتهاند؛ «برادرم هم با یک سال اختلاف در ۱۳ اسفند ۱۳۶۰ به دنیا آمد و شناسنامهاش را ۱/۱/۱۳۶۱ گرفتند. خودم را متولد سال ۱۳۶۰ میدانم. تا قبل از دوره دانشگاه در همدان زندگی میکردم. پدرم کارمند اداره استاندارد همدان و مادرم معلم بود. من بچه اول هستم و برادرم با یک سال فاصله فرزند دوم. دو خواهر هم دارم که یکی متولد ۱۳۶۵ و دیگری ۱۳۶۹ است؛ در مجموع چهار فرزند هستیم.»
پررنگترین خاطرات کودکی جامهبزرگ مربوط به بمباران و جنگ است؛ شیشههای ضربدری، آژیر خطر، رفتن به پناهگاه: «بعضی وقتها مردم، شهر را تخلیه میکردند و مجبور بودند در دامنه کوه الوند چادر بزنند. چون مادرم در مدرسه تدریس میکرد، مادربزرگم از ما مراقبت میکرد. بعضی وقتها ما که بچه بودیم و درکی از بمباران نداشتیم، اگر فرصت پیدا میکردیم روی پشتبام میرفتیم که جتهای جنگی را ببینیم و بعد هم ذوق میکردیم که «ببین، هواپیما انبار نفت را زد!». متأسفانه خاطرات کودکی من تا سال ۱۳۶۸ بیشتر مربوط به دوران جنگ است. کوچه پشتی منزل ما در همدان با موشک ویران شد و بعدها آنجا را به جای بازسازی ساختمانها بلوار کردند. هنوز مردم همدان به آنجا بلوار موشک میگویند.»
دوران خوش ابنسینا
دبیرستان ابنسینا در همدان به خاطر قدمتش که به سال ۱۳۰۲ برمیگشت، بسیار معروف بود؛ یک قلعه بزرگ متعلق به انگلیسیها در همدان که به دبیرستان تبدیل شده بود و جامهبزرگ نیز دوران دبیرستانش را در آنجا گذرانده بود؛ «باغ بزرگی داشت که کسی داخلش در واقع درس نمیخواند؛ تمام وقتمان را صرف کشف دیدنیهای آنجا و البته فعالیتهای فوق برنامه میکردیم. آنجا دبیرستان پسرانه بود، ولی بعداً دخترانه شد و اکنون در اختیار میراث فرهنگی است.
درست در کنار آن ساختمان، یک مدرسه ابتدایی هم به نام ابنسینا وجود داشت که مدرسهای کاملاً مجزا به حساب میآمد، ولی نام مشابه داشت. من کلاس اول ابتدایی را آنجا بودم و همیشه در دوران کودکی با خودم فکر میکردم «خوش به حال آدمبزرگهایی که به این باغ بزرگ میروند». از کلاس دوم ابتدایی تا پایان دوره راهنمایی خانه ما عوض شد و به مدرسه دیگری رفتم. زمانی که اولینبار به این دبیرستان برگشتم، نمیدانستم همان ساختمان بزرگی است که از کودکی کنار مدرسه ما قرار داشت. ایام خوشی در دبیرستان ابنسینای همدان داشتیم. من رشته ریاضی میخواندم و هنوز هم با بسیاری از بچههای آن دوره بهعنوان دوستان صمیمی و نزدیک در ارتباط هستم.»
اولین ناکامی در کنکور
کنکور جامهبزرگ در سال ۱۳۷۸ یک نقطهعطف در زندگی او بهحساب میآید: «در روز کنکور اتفاق بدی برای من افتاد که بعداً برای خواهرم هم تکرار شد. اکنونکه فکرش را میکنم، شاید به خاطر فشار و استرس بوده، ولی آن موقع احساس اضطراب و نگرانی از کنکور نمیکردم. من معمولاً با معدل ۱۸-۱۷ سالهای دبیرستان را گذراندم. البته خیلی هم درسخوان نبودم و هیچوقت نفر اول کلاس نمیشدم؛ اما بهراحتی از عهده درسها برمیآمدم و خیلی ترس از کنکور نداشتم. بعد از سؤالهای عربی کنکور، حال من بد شد و از جلسه بیرون آمدم و زمانی که برگشتم وقت سؤالهای ریاضی و فیزیک تمام شده بود و بچهها داشتند سؤالهای شیمی را جواب میدادند. اینجا بود که خودم را باختم و نتیجه کنکورم اصلاً خوب نشد. افسردگی شدیدی گرفتم. درسهای عمومی را ۸۰ یا ۹۰ درصد و معارف را ۱۰۰ درصد زدم، ولی ریاضی و فیزیک را که همیشه در تستها بالای ۹۰-۸۰ درصد میزدم، حدود ۵۰ درصد زدم. کنکور دانشگاه آزاد را هم صرفاً برای اینکه مد شده بود، دادم. هنگام انتخابرشته گفتم ۱۰ دانشگاه اول را انتخاب میکنم تا قبول نشوم و یک سال دیگر بخوانم.»
جامهبزرگ تابستان همان سال به اردویی در اردبیل رفته بود و نتیجه کنکور برایش اهمیت نداشت؛ چراکه قصد داشت یک سال دیگر بخواند و مجدداً کنکور بدهد. با این حال وقتی در فضایی قرار گرفته بود که دیگر بچهها همگی در حال دیدن نتایج کنکورشان بودند، او نیز تصمیم میگیرد با خانه تماس بگیرد و نتیجه کنکورش را چک کند: «حال خیلی بدی داشتم. آن زمان موبایل و تلفن هم دم دستمان نبود. تلفن راه دور پیدا کردم، یک زنگ به خانه زدم که ببینم بقیه بچههای اقوام که کنکور دادهاند، چه کار کردهاند. زنگ زدم و دیدم مادرم عصبانی است که «تو چرا مدیریت صنعتی بوشهر را انتخاب کردهای؟» یادم هست که عدد ۱۴۵۱ مهندسی نرمافزار یکی از دانشگاههای اصلی بود و من اشتباهی عدد ۱۲۵۱ را زده بودم که مدیریت صنعتی بوشهر قبول شده بودم. تصورش را بکنید یک افسردگی بد به خاطر خرابکردن کنکور داری و اینکه باید یک سال دیگر درس بخوانی و حالا افسردگی مضاعف به سراغت میآید که هیچ چارهای نمانده جز اینکه به سربازی بروی یا درس خود را در یک رشته ناشناخته و ناخواسته در بوشهر ادامه دهی. آن سال در دانشگاه آزاد هم رتبه ۶۷ آوردم و به علوم و تحقیقات رفتم که مهندسی پزشکی بخوانم.
ترم اول کلاً منگ بودم و دائم از خودم میپرسیدم که من چرا اینجا هستم؟ ولی از قضا بعد از مدتی عاشق مهندسی پزشکی شدم، چون یک رشته multi-disciplinary بود که هم میبایست دروس رشته برق را میخواندیم، هم مکانیک، هم مواد و هم دروس رشته پزشکی.»
مهندسی پزشکی دانشگاه علوم و تحقیقات
برای کسی که خیلی دوست داشت به هر حوزهای سرک بکشد و از یکنواختی گریزان بود، رشته مهندسی پزشکی جذابیت زیادی برای جامهبزرگ ایجاد کرد: «اگر اکنون نیز به سال ۱۳۷۸ برگردم، حتماً رشته مهندسی پزشکی را انتخاب میکنم؛ شاید به جای دانشگاه آزاد به دانشگاه بهتری بروم. آن زمان بهترین دانشگاه مهندسی پزشکی «پلیتکنیک» بود. با این حال شانس خوب من این بود که در آن دوران رشته مهندسی پزشکی تازه به کشور آمده بود و استادهای کمی برای آن پیدا میشدند؛ پس استادان ما در واقع دستچینی از استادان دانشگاه شریف، پلیتکنیک و تهران بودند؛ مثلاً استاد مکانیک از دانشگاه تهران میآمد، برق از دانشگاه شریف و دروس مهندسی پزشکی از دانشگاه پلیتکنیک. بچههای همدورهای ما خیلی بااستعداد بودند و هر کدامشان بهنوعی داستانی مشابه من داشتند؛ یعنی به عللی نتوانسته بودند در رشته دلخواهشان پذیرش شوند و از دانشگاه آزاد سر درآورده بودند. نهایتاً لیسانس خود را در دانشگاه علوم و تحقیقات گرفتم.»
پایاننامه دوران لیسانس خود را با دکتر ساجدی (که این روزها مدیرعامل شرکت شناسا در گروه فناپ است) برداشته بود که به آنها «میکروپروسسور» را درس میداد و از ایشان نمره ۲۰ گرفته بود: «از دکتر ساجدی خواستم پروژهای برای پایاننامهام تعریف کند که کاری شاخص انجام دهم. او گفت من یک کار را در دوره ارشد خود شروع کردم که ناتمام مانده و تو میتوانی آن را ادامه دهی. میخواستیم انقباضات عضلات «بایسپس» و «ترایسپس» بازویی را به یکسری فرمانهای حرکتی تبدیل کنیم که به «ماوس سایبرنتیک» برای افراد معلول تبدیل شود.
بدین ترتیب که سیگنالهای حیاتی پردازششده پس از تبدیل به فرمانهای حرکتی مطابق با پروتکلهای ارتباطی با سیستمعامل وقتی به کامپیوتر متصل میشود، کامپیوتر آن را بهعنوان یک ماوس شناسایی کند. من بدون اینکه بفهمم این پروژه برای یک دانشجوی لیسانس چقدر پیچیده است، شیفته موضوع شدم و گفتم آن را انجام میدهم. بعداً فهمیدم که این موضوع میتوانست چند پروژه فوقلیسانس را به خود اختصاص دهد. ناچار شدم ۹ ماه روی پروژه وقت بگذارم تا بالاخره کار به اتمام رسید و ماوس هم کار کرد. در این پروژه، هم میبایست کارهای نرمافزار انجام میدادم، هم مهندسی پزشکی، هم دیجیتال سیگنال پروسسینگ، هم شبکه عصبی و نتیجه هم قاعدتاً جذاب بود.»
جامهبزرگ در چهار سال دوران دانشجویی سردبیر یک نشریه به نام «پژواک» بود که نشریه دانشجویی حوزه مهندسی پزشکی به حساب میآمد؛ علاقهای که در دوران نوجوانی هم با انتشار یک نشریه تجربی به نام «تنزیل» دنبال کرده بود.
دومین ناکامی در کنکور
ارتباط جامهبزرگ با دکتر ساجدی از آن زمان بیشتر میشود و مسیر زندگی او تغییر میکند: «او از من پرسید برای ارشد میخواهم چه کار کنم و گفتم میخواهم همچنان مهندسی پزشکی بخوانم؛ جملهای به من گفت که کل مسیر زندگیام را عوض کرد؛ «کشور مهندس خوب زیاد دارد؛ خیلی از آنها حتی کار مهندسی هم انجام نمیدهند؛ اما مدیر خوب کم دارد؛ MBA بخوان؛ برو در رشتههای مدیریتی ادامه تحصیل بده». آن موقع خود ایشان در دفتر همکاریهای فناوری ریاستجمهوری شاغل بود و مباحث مدیریت مهندسی، مدیریت فناوری و مدیریت دانش در آنجا دنبال میشد و «دفتر همکاریها» بهنوعی اتاق فکر توسعه فناوری دولت محسوب میشد.»
بعد از اتمام دوره لیسانس به دعوت دکتر ساجدی مشغول به کار در یکی از زیرمجموعههای «دفتر همکاریهای فناوری ریاستجمهوری» به نام بنیاد توسعه فردا میشود: «در آنجا بسیاری از مباحث مدیریت کسبوکار و مدیریت تکنولوژی مطرح شد. در آن دفتر یک اندیشکده فناوریهای بیومتریک تأسیس شد که بعد از مدتی مدیریت آن را به من سپردند. همزمان تصمیم گرفتم برای ارشد رشته مدیریت بخوانم. برای MBA دانشگاه شریف کنکور دادم. کنکور ارشد من مربوط به حوالی سال ۱۳۸۳ میشود. در آن زمان بعضی رشتههای ارشد اصطلاحاً «آ.ت.ت» بودند – مخفف «آزمون تستی تحلیلی»- که بعداً جمع شد؛ برای بعضی رشتهها از جمله MBA شریف میبایست این آزمون را در قالب مصاحبه میگذراندیم و البته ترسی هم از آن نداشتم. خیلی از استادان دانشگاه، همکاران ما در پروژههای آن دفتر بودند، پس احساس میکردم مصاحبه شریف را بهراحتی پاس میکنم. با اعتمادبهنفس برای مصاحبه رفتم. مصاحبه اینطور شروع شد: «لیسانس خود را در کجا گذراندید؟» «در دانشگاه آزاد»، «فارغالتحصیلان دانشگاه آزاد اولویت پذیرش ما نیستند». در نتیجه دومین ناکامی را در کنکور ارشد تجربه کردم و تصمیم گرفتم به سربازی بروم.»
سربازی و کارشناسی ارشد مهندسی صنایع
دوره سربازی جامهبزرگ در معاونت فرماندهی بهداری نیروی زمینی سپاه میگذرد: «البته سربازی من کمتر از دو سال طول کشید. حدود یک سال را از معافیت نخبگان به خاطر ثبت اختراع ماوس سایبرنتیک و مقالاتی که در دوره کاری تحریر کردم، بهره بردم. در ماههای آخر خدمت تصمیم گرفتم یک بار دیگر کنکور بدهم. این بار اصلاً درس نخواندم چون صبحها تا ساعت دو بعدازظهر در پادگان بودم و ساعت دو نیم سوار موتور میشدم که از افسریه به «بنیاد توسعه فردا» در امیرآباد بروم. ساعت چهار به آنجا میرسیدم، ناهار میخوردم و تا ۱۲ شب کار میکردم، ساعت یک نیمهشب نیز به خانه میرسیدم و دوباره ساعت شش صبح در پادگان بودم. هیچگونه فرصت درسخواندن نداشتم.
در همین زمان سازمان مدیریت صنعتی دو نوع دانشجو میپذیرفت؛ یکسری دورههای آزاد داشت که دانشجوها بعد از مصاحبه پول میپرداختند و در دانشگاه درس میخواندند و عدهای هم با کنکور و البته همچنان با مصاحبه وارد میشدند. من در کنکور سال ۱۳۸۷ سازمان مدیریت صنعتی قبول شدم و کارشناسی ارشد مهندسی صنایع گرایش سیستم و بهرهوری را گرفتم.»
آشنایی با شهاب جوانمردی
جامهبزرگ همزمان با کار در «بنیاد توسعه فردا» با دکتر شهاب جوانمردی که مدیرعامل بنیاد توسعه فردا بود، آشنا میشود و بعد از یک سال مستقیم با مدیرعامل کار میکند. همزمان با فعالیت در بنیاد یکسری کارهای پروژهای با جاهای دیگر هم انجام میداد؛ پروژههایی در زمینه تدوین برنامه استراتژیک، نوشتن اکشن پلن برای سازمانها و نوشتن سندهای بالادستی را نیز انجام میداد. او میگوید: «در دفتر همکاریها تعامل زیادی با سازمانهای مختلف داشتیم. آن موقع آقای رضا باقری اصل مدیر دفتر فناوریهای نو در مرکز پژوهشها بود. چند کار مشترک آنجا انجام دادم. با وزارت صنایع هم روی تدوین اکشن پلن سند استراتژی توسعه صنعتی و احکام اولویتهای صنعتی برنامه پنجم کار میکردم. با شورای عالی صنایع دریایی هم در سند توسعه دریامحور همکاری میکردم. بهطور کلی روی استراتژی توسعه صنعتی تمرکز داشتم و تمرکز اصلی فعالیتهایم هم در همان «دفتر همکاریها و بنیاد توسعه فردا» بود.»
راهاندازی استارتاپی که موفق نشد
در سال ۱۳۸۶ جامهبزرگ تصمیم به ترک همکاری با نهادهای دولتی و راهاندازی یک شرکت مهندسی میگیرد؛ در واقع میخواست به حوزه تجهیزات پزشکی برگردد، چون به این موضوع علاقه زیادی داشت. نمایندگی یک شرکت آمریکایی را گرفت و شروع به فعالیت کرد؛ «در کنار آن کار R&D هم انجام میدادیم تا چند دستگاه مرتبط با حوزه پزشکی را طراحی کنیم و بسازیم. نمونههای اولیه محصولات شرکت دانشبنیان طنینپرداز که روی درمان وزوز گوش و کاشت حلزون شنوایی فعالیت میکند، همانجا طراحی شد. آن سالها با موج اول تحریمها کار با شرکت آمریکایی متوقف شد.
سپس به سراغ یک شرکت انگلیسی رفتیم، ولی مجدداً با توقف روابط سیاسی ایران و انگلستان و ماجراهای حمله به سفارت، این همکاری نیز متوقف شد. این کسبوکار در ابتدا رونق خوبی داشت و طی دو، سه سال توانستیم در چهار استان دفتر نمایندگی بزنیم و یک کلینیک پزشکی هم راهاندازی کردیم که از تجهیزات و محصولات شرکت در همانجا هم استفاده میکردیم؛ ولی تحریمها باعث شد که بهصورت سالم نتوانیم کار کنیم. این شرکت چهار سال عمر کرد و در حوالی سال ۱۳۹۰ متوجه شدم که امکان ادامه فعالیت با شرایط کنونی میسر نیست.
آن سالها، همزمان با تعدادی از همدانشگاهیهای دوره لیسانس برای کار روی فناوری مهندسی معکوس بوردهای الکترونیکی، شرکت دیگری را تأسیس کردم که چون بیشتر درخواستها از صنایع نظامی یا تحریمی بود، عطایش را به لقایش بخشیدم. همچنین یک کار حاشیهای تدریس در حوزه رباتیک در مجموعه آموزشی «منظومه خِرَد» هم با بچههای المپیاد رباتیک که در بنیاد مشغول فعالیت بودند را چند سالی دنبال میکنم.»
شروع به کار در فناپ
جامهبزرگ تعریف میکند که در دوره ریاستجمهوری آقای احمدینژاد «دفتر همکاریها» تغییر ماهیت میدهد و کوچک میشود و البته بعداً پایه «معاونت علم و فناوری ریاستجمهوری» از آنجا شکل میگیرد: «در حوالی سال ۱۳۹۰ که درگیر جمعکردن شرکت خودم بودم، شهاب جوانمردی که از چند سال قبل از دفتر همکاریها به فناپ رفته و مدیرعاملی این مجموعه را عهدهدار شده بود، از من خواست که برای پروژهای، هفتهای یک روز به فناپ بروم. قبلتر در پروژه کارت هوشمند سلامت وزارت بهداشت همکاری محدودی با فناپ داشتم.
البته تعدادی از دوستان و همکاران بنیاد هم – که بعضیهایشان از دوران تحصیل در علامه حلی شاگرد ایشان بودند و اکثراً مدالآوران المپیادی هم بودند- با ایشان به فناپ رفته بودند؛ محمد نژادصداقت، مجید جعفری، احمد رفیعزاده، محسن یوسفپور، شهرام رحیمیان و چند نفر دیگر از مدیران فناپ که البته حالا بعضیهایشان همچنان در فناپ هستند، برخی در شرکتهای دیگر ICT کشور مشغول فعالیت هستند و برخی هم مهاجرت کردهاند. ابتدا هفتهای یک روز و بعداً دو روز و چند وقت بعد دیدم که عملاً تماموقت در فناپ مشغول هستم.»
راهاندازی واحد خدمات نوین پرداخت و خدمات ارزشافزوده
اوایل سال ۱۳۹۱ جامهبزرگ بهصورت تماموقت جذب فناپ میشود و با همراهی محسن یوسفپور یک واحد جدید به نام «خدمات نوین پرداخت و ارزشافزوده» یا IPVAS راهاندازی میکنند. بسیاری از کسبوکارهای بعدی فناپ یا در آن واحد تأسیس شد یا ایده شکلگیریشان آنجا متولد شد؛ «اولین سرویس USSD با سرشماره #720* با همکاری فناپ برای ایرانسل راهاندازی شد و بعد از آن سرشمارههای دیگری هم بهمرور رشد کردند و هر پیاسپی برای خودش یک سرویس راه انداخت. در پایان سال ۱۳۹۲ یا ۱۳۹۳ بود که بهشوخی به بچهها میگفتم کمکم به سمت هر ایرانی یک سرشماره USSD خواهیم رفت؛ آن سالها اینقدر که در ایران تراکنشهای USSD داشتیم، در هیچ جای دنیا نظیرش پیدا نمیشد. بعدتر که اپلیکیشنهای موبایل داشتند رونق میگرفتند، ابتدا دو، سه اپلیکیشن پرداختی در فناپ طراحی کردیم. اولین اپلیکیشن به نام «قبض پاد» بود که پرداخت قبوض را روی کانال USSD و اینترنت با UI اپلیکیشن انجام میداد.»
خدمت جمعآوری پول از طریق اپراتورها
ذات جامهبزرگ به گونهای است که یک کسبوکار را راهاندازی میکند، تحویل میدهد و سپس به سراغ کار دیگری میرود. به گفته خودش، انگار که نوعی سندروم بیقراری دارد؛ «در آن زمان چند کار دیگر نیز در فناپ انجام دادیم. ما طرح کسبوکار تلکامفناپ را نوشتیم و فناپتلکام (FCP)، فناپهمراه (MVNO) و بارانتلکام (IPTV) شکل گرفت. کسبوکار VAS قبل از آن در کشور راه افتاده بود و ما در آن بازار جزء متأخرین بودیم. مدل کسبوکاری که برای حضور و رقابت در این حوزه طراحی کردیم، متمرکز بر اقتصاد ورزش بود. آن موقع دایرکتدبیت و امکان Money Collection در کشور وجود نداشت و البته هنوز هم پرداختهای اعتباری در کشورمان رایج نشده است. ما میخواستیم ابزار DCB یا Direct Career Billing را برای پرداختهای مستمر یا موردی کاربران اپراتورهای موبایل بهعنوان ابزار جایگزین در خرید خدمت فراهم کنیم و بدین ترتیب یکسری باشگاه هواداران ورزشی را برای باشگاه استقلال، باشگاه پرسپولیس، تیم ملی و دیگر باشگاهها ایجاد کردیم؛ به نحوی که هواداران حق عضویت کلوبهای خود را به جای کارت بانکی از طریق DCB پرداخت کنند. اپراتورها امیدی نداشتند که این پروژه رشد چندانی بکند، ولی ناگهان اتفاقات عجیبوغریبی افتاد.»
جامهبزرگ تعریف میکند که وقتی این پروژه را با پرسپولیس شروع کردند، درآمد سال قبل باشگاه (سال ۱۳۹۱) از حوزه VAS فقط دو میلیون و ۵۰۰ هزار تومان بود. در سال ۱۳۹۲ که فناپ این پروژه را برای پرسپولیس از طریق ایرانسل شروع کرد، درآمد این حوزه به ماهی ۲۰۰ میلیون تومان رسید: «درآمد سالی دو میلیون تومان را با ماهی ۲۰۰ میلیون تومان مقایسه کنید! ناگهان باشگاههایی که همه بدهکار بودند و درآمد نداشتند، به این موضوع اقبال نشان دادند؛ چراکه تنها راه درآمد نقدی و مستمر برای باشگاهها میتوانست همین روش جمعآوری پول از طریق اپراتورها باشد.»
روشهای جلب حمایت موبایلی در آن دوران اتفاقات عجیبی را برای باشگاههای ورزشی رقم زد: «یادم هست آن زمان در مباحث اقتصادی ورزشی میگفتند اگر یک باشگاه مثل پرسپولیس سالی چهار میلیارد تومان از VAS پول درمیآورد، حتماً از سایر حوزهها هم میتواند مثلاً ۴۰۰ میلیارد تومان درآمد داشته باشد و ناگهان پیشنهادهای اسپانسرشیپ ۱۰ برابر و ۱۵ برابر به آن باشگاه داده میشد. در اواخر سال ۱۳۹۳ آقای کفاشیان که رئیس وقت فدراسیون فوتبال بود، ما را صدا کرد و گفت: «اوضاع تیم ملی خیلی خراب است. ما یک اسپانسر داشتهایم که قرار بوده پنج میلیارد تومان بپردازد، ولی از این کار منصرف شده است؛ در نتیجه همین کاری را که برای پرسپولیس کردهاید، برای ما هم انجام دهید.» تیم ملی هم در دور رفت نتایج خوبی نگرفته بود و کیروش هم در آستانه ترک تیم ملی بود. ما همیشه از جانب گروه مالی پاسارگاد، از ورود به چنین حوزههایی به خاطر حواشی و تنشهایش منع میشدیم، ولی متأسفانه حرف گوش ندادیم.
نهایتاً قرارداد بستیم و قرار شد در آن سال هفت میلیارد تومان به تیم ملی بپردازیم تا بتواند هزینههای حداقلی اردوها را بدهد. در همان سال تیم ملی ۱۶ میلیارد تومان از این پروژه درآمد داشت و به قدری پروژه برایشان جذاب بود که یک قرارداد چهارساله با ما بستند. البته بعدها اختلافات فیمابین باعث توقف این همکاری شد و در کنارش سوءاستفادهها و تخلفاتی که برخی شرکتها در این حوزه انجام دادند، باعث شد آقای جهرمی در زمان وزارت، کل صنعت VAS را تعطیل کند.»
سال ۱۳۹۳ جامهبزرگ ازدواج میکند. همسرش نیز در رشته مهندسی صنایع تحصیل کرده و در حوزه ICT فعالیت میکرد، ولی بعد از تولد پسرشان – که حالا چهار سال دارد – فعالیت حرفهای در این حوزه را فعلاً متوقف کرده و به تدریس موسیقی مشغول است.
شکلگیری آیو
در کنار این فعالیتها، یک طرح تجاری هم برای کسبوکار IPTV در فناپ آماده شد: «صداوسیما میخواست مزایدهای برگزار کند و به پنج شرکت مجوز IPTV بدهد. فناپ در آن مزایده شرکت کرد و برنده شد. به همین مقصود شرکت «بارانتلکام» تأسیس شد که با نام تجاری «آیو» فعالیت میکرد. یک روز در جلسه فدراسیون فوتبال بودم و همزمان جلسه دیگری هم در هیئتمدیره بارانتلکام برگزار شد که من در آنجا غایب بودم. وقتی جلسه فدراسیون به اتمام رسید، به دکتر جوانمردی زنگ زدم که گزارش جلسه را بدهم که گفتند در جلسه تصمیم گرفته شده که من مدیرعامل بارانتلکام شوم. خلاصه یک جلسه غفلت باعث شد که من در سال ۱۳۹۴ بهعنوان مدیرعامل بارانتلکام معرفی شوم.
آن موقع از فناپ به باران رفتم و در کمتر از یک سال «آیو» تأسیس شد. به لطف خدا در هفت بهمن ۱۳۹۴ آیو اولین اپراتوری بود که سرویسهای خود را راهاندازی کرد. آن زمان نگاه من این بود که چون این کار مربوط به حوزه سرگرمی است، باید درگیریهای تکنیکال شرکت را به حداقل برسانیم و تیمهای فنی در آن دخالت کمتری داشته باشند. به همین دلیل به جای توسعه محصول یک راهحل انگلیسی را از شرکت Perception خریداری کردیم؛ به همین دلیل کار خیلی سریع جلو رفت. آن موقع برای خودمان توتال سولوشن داشتیم، یعنی اپ اندروید و آیاواس و وب و حتی ستتاپ باکس را ارائه دادیم. همان موقع سامسونگ هم سهامدار بارانتلکام بود و به همین دلیل توانستیم بهصورت PRE SETUP روی تلویزیونهای سامسونگ هم سرویس را ارائه بدهیم و بهنوعی سرویس آیو روی Big Screen هم عرضه شد و یک پکیج کامل استارت خورد. امروز البته آیو بهصورت کامل به راهکار ابری بومی ابر آروان مهاجرت کرده است.»
بازگشت به فناپ و بازمهندسی هلدینگ
پروژه آیو در بهمنماه راهاندازی میشود و در اسفندماه پیشنهاد دیگری به میان میآید: «دکتر جوانمردی به من زنگ زد که سال آینده باید به مجموعه دیگری به نام «اپسان» بروم که متولی کسبوکار VAS بود. مدیرعاملش داشت به کانادا مهاجرت میکرد. بارانتلکام به حسین تهرانی (که حالا مدیرعامل مبیننت است) سپرده شد و من از باران به اپسان آمدم. یک سال در اپسان بودم و در همین حال قدری درگیر مسائل ستاد و هلدینگ فناپ شدم. دکتر جوانمردی مترصد یک برنامه تحولی در فناپ بود و پایان سال ۱۳۹۵ که من سودای انتقال شرکت اپسان به رشت و سکونت در رشت را داشتم، از من خواست شرکت را آماده واگذاری به یکی دیگر از همکاران کنم و در ستاد متولی تدوین و اجرای این برنامه تحول باشم. فناپ سال ۱۳۹۶ حدود ۴۲ شرکت زیرمجموعه داشت و یک بازنگری و کاهش تعدد و پراکندگی بهوضوح مورد نیاز بود.
در قدم اول همان شرکت «اپسان» با شرکت «آرناتک» که روی کسبوکار گیماستودیو و اینترنت پرتالهای سازمانی و تخصصی (مثلاً پرتال اینترنتی برنامه ۹۰ عادل فردوسیپور، سایت کودک بانک پاسارگاد و…) تمرکز داشت، ادغام شد؛ در فناپ با سمت معاون توسعه راهبردی و امور شرکتها مشغول شدم و تا پایان همان سال ۱۸ شرکت دیگر را هم ادغام کردم و بعد هم درگیر انحلال شرکتهای قبلی و بازطراحی ساختار هیئتمدیرهها و کسبوکارهای فناپ شدم و بهدنبال استقرار حاکمیت شرکتی در فناپ رفتم. در فاصله سالهای ۱۳۹۷ تا ۱۳۹۸ این BPR را به انجام رساندیم و ساختار فعلی فناپ شکل گرفت.»
صعود به قله ۷۴ همت
در سال ۱۳۹۸ دکتر جوانمردی در جمع مدیران یک سخنرانی داشت، با این مضمون که اگر فناپ بخواهد نقش جدی در اکوسیستم دیجیتال کشور ایفا کند، باید ابعادش بهقدری بزرگ باشد که در اقتصاد بتواند با کسبوکارها و صنایع بزرگ هماوردی کند و قدم اول این است که درآمد فناپ به یک درصد از GDP کشور برسد؛ «من تمام سال ۱۳۹۸ را صرف مطالعه همین ایده کردم که چطور میتوان ظرف پنج سال درآمد فناپ را به یک درصد از GDP رساند و برنامهای طراحی شد با هدف «صعود به قله ۷۴ همت». برآورد ما نشان میداد که در سال ۱۴۰۴ یک درصد از GDP به ۷۴ هزار میلیارد تومان میرسد. درآمد فناپ در سال ۱۳۹۸ حدود ۱۵۰۰ میلیارد تومان بود. رسیدن از ۱۵۰۰ میلیارد تومان به ۷۴ هزار میلیارد تومان راهی دشوار و پرچالش را پیش رو میگذارد.»
در این نقطه بود که قدم دوم سازماندهی و ترسیم نقشهراه فناپ شکل میگیرد: «طرحی به نام «فناپ لیفت» آماده شد که LIFT مخفف Life-Style, Industrial, Financial, Telecom بود و اینها را بهعنوان چهار حوزه اصلی فعالیتهای فناپ معرفی کردیم که تمام شرکتها حول آنها شکل گرفتند. خوشبختانه این برنامه بلندپروازانه مورد حمایت قاطع آقای دکتر قاسمی (مدیرعامل بانک پاسارگاد) و سایر سهامداران فناپ قرار گرفت.»
سرمایهگذاریهای فناپ پس از آن متمرکز بر این برنامه پنجساله رشد شکل میگیرد و در نتیجه اجرای طرحها، درآمد هر سال تقریباً باید دوبرابر سال قبل باشد تا نهایتاً به عدد ۷۴ همت برسند: «میبایست بهطور متوسط در هر سال ۹۳ درصد رشد کنیم. سال صفر ما سال ۱۳۹۹ بود که خوشبختانه فناپ ۱۰۲ درصد رشد داشت و درآمد تجمیعی ما به حدود ۳۰۰۰ میلیارد تومان رسید (البته قاعدتاً درآمد تلفیقی قدری کمتر از این بود). در سال ۱۴۰۰ میبایست به حدود ۵۰۰۰ میلیارد تومان میرسیدیم که خوشبختانه به میزان خوبی محقق شده و در اردیبهشتماه که مجمع سالیانه ما برگزار میشود، گزارش دقیق منتشر خواهد شد.
در سال ۱۴۰۱ باید به ۱۰ هزار و بعد هم به ۲۰ هزار میلیارد تومان درآمد برسیم و همینطور بالاتر برویم. فناپ تغییر ماهیت هم داد؛ به نحوی که به جای آنکه صرفاً یک Development House بزرگ برای محصولات بانکی باشد، باید زنجیره کسبوکارش را در بخشهای دیگر هم diversify کند. البته ما قبلاً هم کارهایی در حوزه ITS و تلکام انجام داده بودیم، ولی سرمایهگذاری در استارتاپهایی مانند «ابر آروان»، «نشان» و «پادرو» و حضور در بازار تحول دیجیتال صنایع یا سبک زندگی دیجیتال بر اساس همین برنامه انجام شده است. البته اکنون در سال دوم آن برنامه پنجساله هستیم و چهار سال باقی مانده است.»
تصمیم به ماندن در کشور
جامهبزرگ درباره مهاجرت نیز صحبت میکند: «به خاطر شدتگرفتن روند مهاجرت در این سالها دائماً با این موضوع درگیر هستم. در سال ۲۰۱۰ یونسکو اجلاس ۱۰ساله Science and Technology Status Report را که هر ۱۰ سال یک بار وضعیت پیشرفت علم و فناوری را در کشورها در طول یک دهه مورد بررسی قرار میدهد، برگزار میکرد. سال ۲۰۰۹ از طرف یونسکو به من پیشنهاد دادند که گزارش وضعیت ایران را بنویسم و من هم پذیرفتم. در ادوار قبل از آن همیشه ایران را جزء Other Countries در کنار کشورهایی نظیر اوگاندا، گینه، بحرین و… گزارش میکردند. در آن سال مقاله ایران مورد توجه قرار گرفت و ایران در گزارش کنفرانس جزء Special Countries در کنار چین، آلمان، آمریکا، ژاپن و… قرار گرفت و از من هم بهعنوان Key Speaker کنفرانس دعوت کردند که البته به دلایلی نتوانستم در کنفرانس حاضر شوم. البته ما این مقاله را با همکاری دوستی که عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران بود، نوشتیم ولی من به خاطر همین ارتباط توانستم از یونسکو بورسیه فرصت مطالعاتی یا پذیرش در دانشگاه برای تحصیلات تکمیلی بگیرم و بهصورت جدی فرصتی برای مهاجرت فراهم شد.
بهطور همزمان برادرم هم پذیرش گرفته بود و به آمریکا مهاجرت کرد (بعدها خواهر کوچکترم هم مهاجرت کرد). همان ایام به فاصله کوتاهی دایی و مادربزرگم فوت کردند. شرایط طوری نبود که موضوع مهاجرت را با خانوادهام مطرح کنم. خودم هم چندان رغبتی به مهاجرت نداشتم. وقتی کسی سراغ ماجرای پذیرش را از من میگرفت، بهشوخی میگفتم ایمیلشان را آتش زدهام. بعداً هم یکی، دو بار برایم فرصت پیش آمد؛ مثلاً برای PhD در دانشگاه مکگیل درخواست دادم و ناگهان دیدم که جواب پذیرش مثبت آمد؛ منتها آن را هم دنبال نکردم.»
نهایتاً جامهبزرگ تصمیم به ماندن در کشور میگیرد: «یک قسمتش به خاطر خانوادهام بود و قسمتی نیز به خاطر احساسات درونی خودم؛ به خاطر احساس تعلق و وابستگی به کشور و جامعه و دوستانی که سرمایه زندگی خودم میدانم، دلکندن از آنها برایم سخت است. این احساس، نه توجیه اقتصادی دارد، نه علمی. یادگیری مداوم برای من خیلی جذاب است. اگر احساس کنم طی دو، سه ماه وقت کمی روی یادگیری گذاشتهام، از خودم بدم میآید. مهاجرت میتواند فرصت یادگیری و رشد متمایزی باشد، ولی نهایتاً به این نتیجه رسیدم که فکر مهاجرت را کنار بگذارم و در کشور بمانم. با این حال اکنون وقتی جوانترها پیش من میآیند که مشورت بگیرند، به آنها میگویم اگر فقط به خاطر احساساتشان میخواهند در کشور بمانند، وابستگی عاطفی را کنار بگذارند و منطقی تصمیم بگیرند. در عین حال بخش مهمی از تصمیم خودم بر همین اساس بود.»
جذابیت مهندسی پزشکی
با اینکه جامهبزرگ اکنون در حوزه فناوری اطلاعات مشغول به فعالیت است، اما همچنان مهندسی پزشکی برایش جذاب است: «مهندسی پزشکی هنوز هم من را قلقلک میدهد. اکنون در گروه مالی پاسارگاد هلدینگ نسیم سلامت هم فعال شده و گاهی به سرم میزند که دوباره به آن حوزه برگردم. چندرشتهایبودن مهندسی پزشکی برایم خیلی جذاب بود، ولی فناوری اطلاعات هم چندرشتهای بهشمار میرود. وقتی فناوری اطلاعات در کنار حوزه معدنی، بانکی، انرژی، حملونقل و… مینشیند، همچنان جذابیت فعالیتهای چندرشتهای را به ارمغان میآورد. هرچند مهندسی پزشکی هنوز هم برایم وسوسهکننده است. هنوز که هنوز است، در اوقات فراغت به آن دوره و کارهای آزمایشگاهی که انجام داده بودم، سرک میکشم. ولی نهایتاً چندرشتهایبودن حوزه کسبوکاری فناوری اطلاعات باعث شد که با دوری از مهندسی پزشکی احساس خلاء زیادی نداشته باشم.»
گذاشتن وقت جدی در رشته روابط بینالملل
جامهبزرگ معتقد است اگر به گذشته برگردد، احتمالاً مسیر زندگی را، بهجز چند تصمیم جزئی، به همین صورت تکرار خواهد کرد و از راهی که آمده، پشیمان نیست: «من شیفتگی زیادی به علوم انسانی داشتم؛ مثلاً خیلی دوست داشتم رشته روابط بینالملل بخوانم، ولی در آن دوره که ما انتخابرشته دبیرستان و دانشگاه را انجام میدادیم، ریاضی فیزیک در بورس بود؛ حتی جرئت نمیکردم بگویم دوست دارم روابط بینالملل یا جامعهشناسی بخوانم. اکنون مطالعات جانبی در این حوزه را در کنار بحثهای تخصصی خودم انجام میدهم، ولی اگر به عقب برگردم، حتماً وقت جدی میگذارم که یک دوره آکادمیک روابط بینالملل یا جامعهشناسی یا علوم سیاسی را بگذرانم تا فهم درستتر و بهتری از این حوزه داشته باشم.
یکی از مهمترین بدهیهای خودم به خودم را همین میدانم. این حوزه را خیلی دوست داشتم، ولی اکنون فقط بهعنوان یک سرگرمی به دنبالش میروم. شاید اینقدر که کتاب و مقاله در مورد جامعهشناسی پستمدرنیسم میخوانم، در حوزههای تخصصی خودم نمیخوانم. به نظرم به آن سمت هم میتوانستم بروم، ولی قدری تنبلی کردم.»
تجربه شرکت مهندسی پزشکی که به تحریم خورد، یک بنبست شغلی برای جامهبزرگ بهحساب میآمد: «من آن شرکت را رها کردم و حوزه کاری خود را تغییر دادم و به فضایی متفاوت آمدم. بخش زیادی از خوششانسی من در مسیر زندگی مربوط به آشنایی با شهاب جوانمردی است که یک مدیر توسعهگرای درجه یک است و فرصت رشد زیادی به من و سایر همکارانش داده است. اگر او نبود، حتماً سرخوردگی جدی داشتم از اینکه چرا از آن شرکت دست کشیدم. آن شرکت ورشکست شد و من بدهی زیادی به بار آوردم.
اکنون اما به نظرم، نمیبایست دست میکشیدم، باید همان مسیر را ادامه میدادم؛ چون دیدهام کسانی که در یک کار میمانند و شتاب و اینرسی خود را حفظ میکنند و درصد قابل توجهی از آنها به موفقیت میرسند. اگر شرایط کاری فناپ برایم جذاب نبود، حتماً احساس ندامت و بدهی بزرگی نسبت به خودم میکردم که چرا بعد از سه، چهار سال جا زدهام؛ میبایست آن مسیر را ادامه میدادم. اینکه از یک کسبوکار خوب بهسرعت دست کشیدم، جزء تصمیماتی است که شاید اگر به عقب برگردم، به نحوی جبرانش کنم.»
توصیههایی به جوانترها
جامهبزرگ بهعنوان مدیر جوان و باتجربهای که در حوزه فناوری اطلاعات تجربههای فراوانی کسب کرده، به کسانی که تازه میخواهند به این عرصه قدم بگذارند، توصیههایی میکند: «بهدنبال نصیحت سایرین نیستم، ولی تجربه خودم نشان میدهد بچههای فناوری اطلاعات، بهخصوص توسعهدهندگان، از آنجا که قدرت خلق زیادی دارند؛ پای سیستم مینشینند، چند خط کد مینویسند و محصول جدیدی را خلق میکنند؛ این قدرت خلق، آدمها را مغرور میکند، طوری که به توانمندیهایشان غَره میشوند.
باید بپذیریم که مسیر یادگیری همیشه عمیقتر و طولانیتر از تصور ماست؛ اینکه من به یک full-stack تبدیل بشوم و بتوانم چهار تا کد بزنم و انواع گواهینامه و مدرک را بگیرم، خیلی خوب است، ولی رسیدن به تسلط و اجتهاد در هر حوزهای به تلاش طولانی احتیاج دارد. کاسه یادگیری انسان نباید بهسرعت پر شود؛ نباید تصور کنیم که در انتهای یک تخصص هستیم و میشود در همان حد باقی بمانیم. از سوی دیگر چندرشتهایبودن و اشراف چندوجهی بر مسائل میتواند به بچههای حوزه فناوری اطلاعات کمک زیادی کند. فناوری اطلاعات بهتنهایی ارزش محدودی دارد، ولی در کنار صنایع مختلف میتواند ارزشافزوده بسیار بزرگتری خلق کند. پس ما باید به موضوعات سایر حوزهها نیز اشراف داشته باشیم. ما باید قناعت در یادگیری را کنار بگذاریم.»
این مدیر ارشد فناپ، عجله جوانها برای رسیدن به موفقیت شغلی یا کسب درآمد را برای آنها خطرناک میداند: «این طرز فکر مسموم است. حداقل در حوزه فناوری اطلاعات. چون تقاضای زیادی در بازار کار برای متخصصان وجود دارد و اتفاقاً این تقاضا در خارج از کشور چندبرابر بیشتر است، خیلیها تصور میکنند که یک توانمندی منحصربهفرد کسب کردهاند که از طریق آن میتوانند یکشبه بار بزرگی را به مقصد برسانند. این تصور کاذب است. بسیاری از بچههایی که در اینجا سمتهای کاری مهمی دارند، وقتی به خارج از کشور میروند، میبینند در آنجا از سایرین بسیار عقب هستند و نمیتوانند موقعیتهای مشابه را بهراحتی به دست آورند.
همچنان توصیه من به جوانها این است که عجلهای برای گذاشتن گام اول روی پله آخر نردبان شغلی نداشته باشند. به نظر من پلکان شغلی یا Career Ladder یک فریب است. مسیر شغلی لزوماً همواره صعودی و روبهبالا نخواهد بود؛ اینطور نیست که همیشه پله بعدی بالاتر از پله قبل باشد. هر مسیری فرازوفرود دارد و همین فرازوفرود است که آدم را میسازد. مهم است که بدانیم هر کس فرازوفرود را تجربه نکند، هر کس زمین نخورد، هر کس شکست را پشت سر نگذارد؛ نمیتواند قدمهای بلندتر و بزرگتر را بردارد.»
بزرگترین دارایی؛ احساس خوشبختی
کیوان جامهبزرگ احساس موفقیت و احساس خوشبختی را دو امر مجزا تلقی میکند: «بزرگترین دارایی من احساس خوشبختی حاصل از زندگی در حلقه خانواده، همکاران و دوستانم است. هر وقت به عقب برمیگردم و زندگیام را مرور میکنم، احساس خوشبختی دارم؛ چه از لحاظ خانوادگی، چه اجتماعی، چه دوستانی که دارم، چه اطرافیان، چه مسیر شغلی و زندگی حرفهای! انکار نمیکنم که همکاری با فناپ را برای خودم افتخار میدانم، ولی احساس موفقیت همیشه نسبی است؛ راههای نرفته پیش روی خودم را خیلی طولانیتر از مسیری که آمدهام، میبینم. من هنوز در وسط ماراتن هستم و شاید اکنون بهمرور احساس پیر بودن بکنم. بسیاری از رهبران شرکتهای بزرگ فناوری در دنیا را میبینید که در سنین پایین توانستهاند تحول ایجاد کنند و یک سازمان بزرگ را به موفقیت برسانند یا استارتاپی را یونیکورن کنند. اکنون شاید سن من از اوج جوانی و انرژی کاری فاصله گرفته باشد، ولی معتقدم هنوز راه زیادی برای رفتن دارم؛ اینطور نیست که بعد از بیستوچند سال سابقه کار به فکر بازنشستگی و کنار کشیدن از تلاش و پشتکار باشم.»