عصر تراکنش ۶۳ / داستان وحدت اروپا، تناقض عجیبی دارد؛ بلژیک. در حالی که بلژیک مقر بسیاری از نهادهای اتحادیه اروپاست و در واقع پایتخت این اتحادیه محسوب میشود، اما خود شدیداً از اختلاف و دودستگی رنج میبرد، تا جایی که همین چند سال پیش ۱۸ ماه عملاً فاقد دولت بود. ارتباطات بین آن اروپای قدیمی و این اروپای جدید پیچیده است. تاریخ، بر خلاف هندسه، خطوط مستقیم کمی دارد.
اروپا تا قرن بیستم محل تلاقی دولتشهرها بود. در واقع کسی از اسپانیا، فرانسه و هلند صحبت نمیکرد، بلکه مادرید، پاریس و آمستردام بودند که موجودیت داشتند، اما از نیمه دوم قرن هفدهم دولتشهرها جای خود را به دولت-ملتها دادند؛ گذاری که البته چندان سودمند و پرثمر نبود؛ دو جنگ جهانی که ما را از مثالهای دیگر بینیاز میکند. در حقیقت، اتحادیه اروپا بازگشتی است به نظام دولتشهری. بهویژه پس از اجراییشدن معاهده شینگن، اروپا به منظومهای از شهرها بدل شد و نقش کشورها، دستکم در برخی امور، کاهش یافت.
قرار شد اتحادیه اروپا به سیاست خارجی مشترک، ارتش مشترک و خیلی مشترکهای دیگر دست پیدا کند، اما بحرانهای ریزودرشت عملاً بسیاری از دستاوردهای این اتحادیه را به حاشیه برده است. احتمالاً مورد بلژیک کافی است تا خیلی چیزها در مورد مشکلات اتحادیه اروپا دستمان بیاید.
بلژیک؟ کدام بلژیک، نشانم بده!
بلژیک از همان روز تأسیس دوپاره بوده است؛ جنوب این کشور یعنی منطقه والونیا به زبان فرانسوی صحبت میکنند، در حالی که شمال، از جمله شهرهای لیمبورگ و آنتورپ، فلامانزبان (یا هلندی جنوبی) هستند. بروکسل، در مرکز کشور واقع شده است. البته این شکاف بسیار جدیتر از زبان است. شمال و جنوب هویت ملی متفاوتی دارند. شکافها و گسلهای قومی دائماً در حال عمیقترشدن هستند. یک نظرسنجی جدید نشان میدهد که فلاندریها در شهرهای خود، صحبت به زبان فرانسه را نوعی بیاحترامی تلقی میکنند. در بخش فرانسویزبان نیز همین تلقی در مورد زبان هلندی وجود دارد.
در مطالعه اخیر اتحادیه اروپا، بلژیکیها دارای کمترین علقههای ملیگرایانه در اروپا بودهاند. پس از انتخابات ۲۰۰۷، دولت بلژیک عملاً شش ماه تعطیل شد و یک تعطیلی ۱۸ماهه مجدداً در سال ۲۰۱۰ رخ داد. در همان ۲۰۱۰، «ولامز بلانگ»، نماینده ملیگرای فلاندری در پارلمان فریاد زد: «بلژیک؟ کدام بلژیک؟ نشانم بده! دیگر چیزی به اسم بلژیک وجود ندارد. زندهباد فلاندر آزاد.» این جملات طرفداران زیادی دارد، «ویلی دی وائله»، شهردار لنیک، یک شهر کوچک فلاندری، میگوید: «من فلاندری هستم، نه بلژیکی. هیچ وفاداری به کشوری به نام بلژیک ندارم.»
تاریخچه فرانک بلژیک
فرانک بلژیک از سال ۱۸۳۲ تا سال ۲۰۰۲ که یورو معرفی شد، واحد رسمی پول پادشاهی بلژیک بود. فرانک بلژیک به ۱۰۰ زیرواحد تقسیم شد که در هلندی بهعنوان سنتیم و در فرانسوی سانتیم شناخته میشوند.
گولدن (گیلدر) ۲۰ استویور واحد پول بلژیک از قرن ۱۵ تا ۱۹ بود تا اینکه در سال ۱۸۳۲ فرانک بلژیک جایگزین آن شد. در سال ۱۸۶۵، بلژیک، فرانسه، سوئیس و ایتالیا اتحادیه پولی لاتین را ایجاد کردند (که در سال ۱۸۶۸ یونان نیز به آن ملحق شد)؛ هر کدام از واحدهای پولی (فرانک، لیر و دراخما) ارزشی در حدود ۴.۵ گرم نقره یا ۲۹۰.۳۲۲ میلیگرم طلای مرغوب داشتند و همگی با نرخ ۱:۱ قابل تعویض بودند. در دهه ۱۸۷۰ ارزش طلا به استاندارد ثابت تبدیل شد؛ وضعیتی که تا سال ۱۹۱۴ ادامه داشت.
در سال ۱۹۲۶، بلژیک و همچنین فرانسه دچار کاهش ارزش و سقوط ناگهانی اعتماد شدند که به معرفی یک ارز طلای جدید برای معاملات بینالمللی با عنوان بلگا به ارزش پنج فرانک و خروج این کشور از اتحادیه پولی منجر شد. بلگا با نرخ ۳۵ بلگا (۱۷۵ فرانک)= ۱ پوند، به پوند انگلیس گره خورده بود. با این حال، اتحادیه پولی بلژیک و لوکزامبورگ در سال ۱۹۲۱ پابرجا ماند و اساس اتحاد کامل اقتصادی را در سال ۱۹۳۲ تشکیل داد. در سال ۱۹۳۵، ارزش فرانک بلژیک با ۲۸ درصد کاهش به ۱۵۰.۶۳۲ میلیگرم طلای مرغوب رسید و پیوند بین فرانک لوکزامبورگ و فرانک بلژیک دوباره ایجاد شد، ۱ فرانک لوکزامبورگ= ۱+۱⁄۴ فرانک بلژیک.
مانند ۱۰ ارز اروپایی دیگر، فرانک بلژیک/لوکزامبورگ در اول ژانویه ۱۹۹۹ وجود نداشت و یورو جایگزین آن شد. سکهها و اسکناسهای قدیمی فرانک نیز در ۲۸ فوریه ۲۰۰۲ وضعیت قانونی خود را از دست دادند.
اسکناس ۵۰فرانکی و بازتاب بلژیک
احتمالاً در بین اسکناسهای مختلف فرانک بلژیکی ۲۰، ۵۰، ۱۰۰، ۲۰۰، ۵۰۰، ۱۰۰۰، ۲۰۰۰، ۵۰۰۰ و ۱۰۰۰۰، اسکناس ۵۰ فرانکی بهتر و بیشتر بازتاب تاریخ، سیاست و چشماندازهای اجتماعی بلژیک است.
اگرچه اکثر اسکناسهای فرانک که به چهرههای هنری، بهویژه نقاشان، نویسندگان و موسیقیدانان اختصاص یافته، اما این اسکناس به پادشاه بودوئن و ملکه فابیولای تعلق دارد. بر خلاف بسیاری دیگر از کشورهای اروپایی که با سیستم مشروطه سلطنتی اداره میشوند، خانواده سلطنتی کمتر ضامن وحدت ملی بوده و محبوبیت عام آن هم محدود بوده است. در واقع، پادشاه بودوئن واپسین امید بلژیکیها برای دستیابی به اتحاد ملی و پرهیز از تنشهای زبانی-قومی بود.
پادشاه بودوئن (۱۹۹۳-۱۹۵۱) فرزند «لئوپولد سوم» بود که در سال ۱۹۵۰ از قدرت کنارهگیری کرد. بودوئن تا زمان جانشینی رسمی پدرش در سال ۱۹۵۱ عنوان شاهزاده سلطنتی داشت. او از همان روزهای نخست سلطنت، تلاش زیادی برای متحدساختن کشوری کرد که بر اثر اختلافات قومی و زبانی درگیر تنشها و شکافهای عمیق بود. او در سال ۱۹۶۰ با «فابیولا دمورائی آراگون» از خانواده سلطنتی اسپانیا ازدواج کرد. بودوئن که شدیداً به مذهب کاتولیک پایبند بود، بهمنظور امضانکردن لایحه دولتی قانونیشناختن سقط جنین، یک روز از سلطنت کنارهگیری کرد.
او بهدلیل تواضع ذاتی و گذراندن بخش بزرگی از زندگیاش در سایه قدرت پدری که بهشدت از او انتقاد میشد، به سلطنت بیعلاقه بود و ترجیح میداد اوقات خود را در خلوت بگذراند، اما در نهایت با راستی و صداقت آشکار، اعتماد و محبت مردم را به دست آورد. او به مستعمرات بلژیک در آفریقا پایان داد و به این ترتیب در سال ۱۹۶۰، کنگوی بلژیک استقلال خود را به دست آورد و رواندا و بوروندی نیز در سال ۱۹۶۲ مستقل شدند.
مخترعان سوررئالیسم
قبل از بازی بلژیک با آمریکا در مرحله یکهشتم نهایی جام جهانی ۲۰۱۴ برزیل، وقتی از «مارک ویلموتس»، سرمربی بلژیکی پرسیده شد که چگونه با اختلافات بین اعضای فلاندری و والونیایی کنار میآید، گفت: «نمیفهمم. آیا در بلژیک جنگ شده است؟» فشارهای سیاسی شدیدی بر تیم ملی بلژیک وجود داشته تا تعداد اعضای فرانسویزبان با تعداد اعضای هلندیزبان در جام جهانی و قهرمانی اروپا برابر باشد. تیم بلژیک از نظر اعضای شمالی و جنوبی بلژیک نسبتاً متنوع است. بهعنوان مثال، «ادن هازارد» از جنوب فرانسویزبان است، در حالی که «تیبو کورتوا» از شمال هلندیزبان و «مروان فلینی» از بروکسل است.
واضح است که فلاندر در فیفا وجود ندارد؛ بنابراین بازیکنان منطقه فلاندر مانند کورتوا و لوکاکو باید برای بلژیک بازی کنند. با این حال، از المپیک ۲۰۰۸ و کسب مقام چهارم در رقابتهای فوتبال مردان، نسلی طلایی در بلژیک ظهور یافته و این مهم موجب شده بلژیکیها کمتر روی ترکیب منطقهای تیم تمرکز کنند.
صعود بلژیک از مرحله گروهی جام جهانی ۲۰۱۴ و در ادامه پیروزی در مقابل انگلستان در مرحله ردهبندی جام جهانی ۲۰۱۸، موجب حمایت یکپارچه از تیم ملی فوتبال در سراسر این کشور شد؛ این اتفاقی بود که مدتهای طولانی دیده نشده بود. حالوهوای بسیاری از شهرها در طول بازیهای بلژیک باورنکردنی بود، زیرا بیشتر مردم در خیابانها بودند و بعد از هر پیروزی بساط آتشبازی برپا میشد. «یوهان ونده لانوت»، نماینده سوسیالیست فلاندری اظهار داشت که جام جهانی به گرد هم آوردن بلژیکیها کمک کرده و باعث احترام بیشتر به اقلیتها و مهاجران شده است. لانوت اضافه کرد: «ما میتوانیم یک هفته به حزبی رأی دهیم که میخواهد کشور را تجزیه کند و یک هفته دیگر میتوانیم پرچم بلژیک را در یک مسابقه فوتبال به اهتزاز درآوریم. بله، عجیب است، اما یادتان نرود که ما مخترع سوررئالیسم بودهایم.»
«دیدیه ریندرز»، وزیر امور خارجه بلژیک میگوید: «فوتبال به مردم نشان میدهد که بلژیکیها میتوانند با هم به موفقیتهای بزرگی دست یابند. ما این را در بین خود بازیکنان میبینیم؛ همه بهجز دو نفر از ۲۳ نفر در خارج از کشور بازی میکنند، اما حالا با هر قومیت و زبانی در خدمت تیم ملی هستند.» البته او محتاط است که زیاد ابراز خوشبینی نکند: «نباید در مورد تأثیر فوتبال اغراق کنیم؛ آینده کشور ما به بازیهای فوتبال بستگی ندارد، بلکه این باید به ثبات سیاسی ترجمه شود.» اکنون کشور در دست حزب ملیگرای «اتحاد جدید فلاندری» است که مایل است بلژیک را به سمت جدایی به سبک چکسلواکی نزدیک کند.
جهت مشاهده فایل باکیفیت تصویر زیر، اینجا را کلیک کنید
[…] […]