ضرورت چابکی در جهان بدون قطعیت
نگاهی به مسیر حرفهای علی حاجیزاده مقدم که اعتقادی به مدیریت عمودی ندارد
عصر تراکنش ۶۶ / علی حاجیزاده مقدم را میتوان یکی از مدیران جوان و حرفهای صنعت بانکی کشور دانست که در طول تمام فعالیت خود در این صنعت، یک شخصیت آرام، بیحاشیه و دارای ایده بوده است. فردی که تاکنون از او رفتار هیجانی در صنعت دیده نشده، ولی جزو مدیرانی است که در بسیاری از مسائل، دیدگاه و نگاه دارد و از معدود افرادی است که اگر درباره مسئلهای دیدگاهی نداشته باشد، صراحتاً آن را بیان میکند؛ رفتاری که شاید امروزه در کمتر فرد یا مدیری دیده میشود. حاجیزاده مقدم که از سال ۱۳۹۵ مدیرعامل شرکت «آدانیک» است، به مفهوم چابکی اعتقاد زیادی دارد و بر این عقیده است که امروزه چابکی در کسبوکارها اهمیت زیادی دارد و رمز آن نیز در تفویض اختیار است.
او میگوید هیچ راهی نداریم جز اینکه انسانها را با دید انسانی ببینیم و به تکتک آدمها اهمیت بدهیم. در گفتوگویی که با علی حاجیزاده مقدم داشتیم، به مسیری که او از کودکی تا به حال پیموده، پرداختهایم. مسیری که او از آمدنش راضی است؛ چراکه همیشه دنبال آزادی عمل بوده و توانسته آن را در این مسیر به دست آورد و اکنون بهعنوان مدیرعامل یک شرکت، در تلاش است این حق آزادی عمل را به دیگران نیز ارائه دهد.
او میگوید در ابعاد شخصی، شاید تصمیم درست این بود که بعد از فارغالتحصیلی و ازدواج، مهاجرت میکرد تا شانسهای بیشتری پیش رویش قرار میگرفت. با این حال به این موضوع بهعنوان یک حسرت نگاه نمیکند و فقط آن را گزینه منطقیتری برای ادامه مسیر حرفهایاش میداند. در ادامه داستان زندگی علی حاجیزاده مقدم را میخوانید که مانند شخصیت او، آرام پیش رفته است.
اولین تجربههای کسب درآمد
علی حاجیزاده مقدم متولد فروردینماه سال ۱۳۵۶ است و در خیابان فرهنگ تهران متولد شده که از چند دهه قبل خانوادۀ او در آنجا ساکن بودهاند: «در شناسنامهام سال تولدم را عدد ۲۵۳۶ نوشته بودند و آن شناسنامه را دوست داشتم. چون چند سال قبل از انقلاب باب شده بود که مبدأ تاریخ را به ۲۵۰۰ سال قبل عوض کردند و برای من هم بامزه بود که تاریخ شناسنامهام متفاوت است. احساس میکردم این شناسنامه متعلق به آینده است؛ هرچند بعداً آن شناسنامه عکسدار و عوض شد.»
دوران تحصیل ابتدایی او در مدرسه «هدف» میگذرد. مدرسهای که طبق صحبتهای حاجیزاده مقدم، خوب و بزرگ بود و او دوستش داشت؛ چراکه میتوانست در آنجا ناشناس بماند و در یک گوشهکنار برای خود خلوت کند. او میگوید که دوران تحصیلی معمولی در مدارس معمولی داشته و اولین باری که پولدرآوردن را تجربه کرده در ۱۲ یا ۱۳سالگی در دوران راهنمایی بود: «یک ساعت مچی داشتم که بازی داشت؛ با دو تا دکمه، یک موش روی صفحه میدوید و در مقابل موانع بالا میپرید. آن موقع کسی در مدرسهمان شبیه آن را نداشت. این ساعت را زنگهای تفریح اجاره میدادم و دستی پنج تومان (و بعضی وقتها هم بهجای پول، تمبر برای کلکسیونم) میگرفتم تا اینکه پدر و مادرم فهمیدند و جلویم را گرفتند و مجبورم کردند پول همه را پس بدهم.»
دومین تجربۀ پولدرآوردن حاجیزاده مقدم مربوط به یکی، دو سال قبل از کنکور بود که آن موقع کمودور ۶۴ داشت و توانسته بود یک برنامه تایپ فارسی بنویسد: «از صبح تا شب پای کمودور بودم و با خواندن کاتالوگ و سمپل کدهای کمودور توانستم قدری با زبان برنامهنویسی آن آشنا شوم و برایش برنامه بنویسم. مجلهای به نام «علم الکترونیک و کامپیوتر» هم در آن دوران چاپ میشد که ریزهکاریهای برنامهنویسی کمودور را از آن یاد میگرفتم. بهعنوان اولین محصول تجاری خودم یک برنامۀ «تایپ و صفحهبندی فارسی» نوشتم به نام «پاراج» به معنی «هدیه» که ۲۰ یا ۳۰ نسخه از آن را در کل ایران فروختم و مشتریانم از شهرهای دیگر مثل شهرکرد و سیستان و بعضاً جاهای دورافتاده بودند. با این پول توانستم به جز تمبر، یک پرینتر هم برای خودم بخرم که درآمد جذابی بود. این کار را در سال دوم یا سوم دبیرستان انجام دادم.»
کامپیوتر دانشگاه امیرکبیر
حاجیزاده مقدم دوران دبیرستانش را در مدرسه نمونه مردمی «خوارزمی» گذرانده است؛ مدرسهای که طبق صحبتهای او، معلمان خوبی داشت ولی فشار زیادی برای درسخواندن به بچهها نمیآوردند: «آن موقع مد نبود که برای درسخواندن اینقدر برنامهریزی کنیم و کسی ما را تحت فشار درسخواندن نمیگذاشت. کلاس کنکور هم به شکل کنونی وجود نداشت و اگر هم بود، من استفاده نمیکردم.
فقط مدتی با یکی از دوستان به کتابخانه میرفتیم و درس میخواندیم. یکی، دو بار در کنکور آزمایشی شرکت کردم که خیلی خوب بود و باعث شد ترسم از کنکور بریزد. برای دانشگاه آزاد بدون هیچ آمادگی قبلی سر جلسه رفتم و کامپیوتر تهران قبول شدم؛ پس به این نتیجه رسیدم که جای نگرانی نیست و روی زمین نمیمانم. برای کنکور اصلی نیز استرس زیادی نداشتم. البته که تا صبح روز کنکور درس میخواندم و آخر هم بعضی بخشها را نخوانده گذاشتم.»
حاجیزاده مقدم سال ۱۳۷۴ کنکور داد و در رشته کامپیوتر دانشگاه امیرکبیر قبول شد. البته کنکور هنر هم داد و رتبهاش ۱۰ شد که رتبه خیلی خوبی بود، ولی به رشته هنر نرفت: «رشته گرافیک را دوست داشتم، ولی فکر میکردم از هنر پول درنمیآید. انتخاب اولم معماری بود که قبول نشدم. انتخاب دومم هم عمران بود که خوشحالم آن را هم قبول نشدم. آن را انتخاب کردم چون رشتۀ پدرم بود و در تصور من بهترین شغل دنیا بود؛ ولی بعد که به دانشگاه رفتم و قدری با درسهایشان آشنا شدم، با خودم گفتم «شانس آوردم، این درسها به گروه خونی من نمیخورد.» سومین انتخابم کامپیوتر بود که پذیرفته شدم و با توجه به علاقهای که از قبل به برنامهنویسی کمودور داشتم، حدس میزدم برایم رشتۀ جذابی باشد.»
درس؛ اولویت دوم
همان روز اولی که حاجیزاده مقدم برای معارفه به دانشگاه رفت، از دانشجویان سال بالاتر شنید امیرکبیر دانشگاهی است که مباحث سیاسی و فوقبرنامه در آن پررنگتر از درس است. حاجیزاده مقدم نیز از ابتدا بیشتر دنبال حواشی دانشگاه بود تا درسخواندن: «یک ترم خوب درس خواندم و سپس آن را در اولویت دوم گذاشتم و دنبال اتفاقهای جالب دیگر رفتم. هر چیزی را که روی درودیوار زده بودند دنبال میکردم. اخبار روز را میخواندم و البته اتفاقات سیاسی را از قبل هم پیگیری میکردم. در دورۀ دبیرستان، پیگیر رقابتهای انتخابات مجلس چهارم و پنجم بودم و در ۱۶سالگی در انتخابات ریاستجمهوری رأی دادم. خانه ما کنار «خانه کارگر» قرار داشت و تبلیغات انتخاباتی زیاد میدیدیم.»
یکسری کانون هنری هم در دانشگاه در آن دوران شکل گرفته بود که دانشجویان را به خود جذب میکرد؛ درنتیجه او به کانون موسیقی رفت و شروع به یادگیری دو ساز کرد: سهتار و دف: «بهخاطر درگیر شدن در انجمن اسلامی، هیچکدام را ادامه ندادم و یکی از اندوههای من همین است. با سهتار حداکثر یک نت توانستم بزنم، ولی با دف بیشتر پیش رفتم. استاد دف من مسعود حبیبی و استاد سهتارم هم محسن نفر بودند که هر دو از اساتید برجسته بودند. البته کلاً سطح برنامههای فوقبرنامه دانشگاه بالا بود و مثلاً مدرس گروه تئاتر هم اصغر فرهادی بود.»
سال ۱۳۷۷ عضو شورای صنفی دانشکدهشان میشود و برای ورودیهای جدید اردوی پیشدانشگاهی و کلاس آموزش یونیکس و اینترنت برگزار میکردند: «در سال ۱۳۷۸ و پس از روزهای بحرانی حمله به کوی دانشگاه، همراه تعداد دیگری از فعالان صنفی یک لیست برای انتخابات انجمن اسلامی دادیم و به شکل قاطعی در برابر لیست قدیمیهای انجمن برنده شدیم. البته تمام آن یک سال انرژیمان صرف دعواهای داخلی انجمن (با همان قدیمیها) و سردرآوردن از جناحبندیهای داخل «دفتر تحکیم وحدت» و احزاب سیاسی بیرونی شد. به نظر میرسید انجمنها و تحکیم میتوانستند بر ساختار قدرت اثر بگذارند و این توهم اثرگذاری برای سن ما جذاب بود. اما جنس این نزاعهای داخلی اصلاً برایم جذاب نبود و شاید تنها تصمیمی که اگر به گذشته برگردم عوضش میکنم، همین فعالیت در انجمن باشد.»
کشف زبان برنامهنویسی وب
با توجه به اینکه حاجیزاده مقدم در این دوران بیشتر به برنامههای جانبی دانشگاه میپرداخت، دورۀ کارشناسی او هفت سال طول کشید: «چون همه کار میکردم غیر از درسخواندن. در نشریات دانشجویی خیلی فعال بودم. طولانی کردن دورۀ تحصیل برای فرار از سربازی نبود. هیچوقت دید اینقدر بلندمدت نداشتم. حتی به اینکه ترم بعد باید چه کاری انجام دهم، از حالا فکر نمیکردم. هرچه پیش میآمد را دنبال میکردم و بیش از همه در شورای صنفی و نشریات دانشجویی و کانون گفتوگوی تمدنها که دبیرش بودم وقت میگذراندم. در دانشکده کامپیوتر یک نشریه صنفی-علمی به نام «پویش» راه انداختیم که وقت زیادی برایش میگذاشتم.
این نشریه هنوز هم وجود دارد و بچههای بعد از ما آن را ادامه دادهاند. به طور همزمان کار هم میکردم و دیگر وقتی برای درسخواندن باقی نمیماند. برای مثال سایت «دانشکده عمران» در دانشگاه ما آگهی زد که یک نفر را بهعنوان متصدی سایت یا مسئول کارگاه کامپیوتر میخواهد و من هم که رشته کامپیوتر بودم رفتم. در ترم دوم هنوز چندان کامپیوتر بلد نبودم ولی آنها هم کار خاصی نداشتند. فقط میخواستند برایشان داس نصب کنم، ویروس پاک کنم، آنتیویروس بریزم یا سیستمهایی را که دانشجویان خراب میکردند، درست کنم. آنجا با ویندوز ۳/۱ آشنا شدم و بعداً هم برای اولینبار ویندوز ۹۵ را دیدم که برای نصب آن میبایست ۲۰ دیسکت را یکییکی روی کامپیوتر میگذاشتیم تا نصب شود.»
در کارگاه کامپیوتر دانشکده عمران یکسری ورکاستیشن لینوکسی قوی و گرانقیمت از نوع Sun Spark وجود داشت که برای دانشجوهای دکترا استفاده میشد: «دانشکدۀ خودمان هم این دستگاهها را داشت، ولی حتی حق نداشتیم قدم به آن اتاق بگذاریم، چه رسد به اینکه به دکمههایش دست بزنیم. اینجا چون خودم مسئول کارگاه بودم و کمی هم یونیکس میدانستم، دستم باز بود و به دانشجوهای دکترا کمک میکردم. آنجا بود که زبان ساخت صفحات وب یا HTML را کشف کردم. این واقعاً یک کشف بود؛ یعنی بهصورت شانسی سورسِ یک پیج را دیدم و ناگهان یک دریچه به رویم باز شد. یکسری دستورات را تغییر دادم و دیدم که نتیجهاش عوض شد و بهمرور دستورات HTML را کشف کردم و برای آن کارگاه کامپیوتر یک سایت ساختم و بعد هم برای دانشکده و برای اساتید خودمان. بدین ترتیب بین استادان قدری محبوبیت پیدا کردم. خیلی درس نمیخواندم، ولی بهعنوان کسی که در فعالیتهای دانشجویی و نشریات فعال است و سایت هم میسازد، رابطۀ خوبی با بسیاری از استادان داشتم.»
اولین شغل جدی
چند تن از اساتید دانشگاه تأثیر زیادی در مسیر شغلی حاجیزاده مقدم داشتند. برای مثال استاد پروژۀ کارشناسیاش دکتر عبداللهزاده بود که علاوه بر درس مهندسی نرمافزار، در بینش شغلی او نیز بسیار مؤثر بود: «یادم نمیرود موقعی که در انجمن بودم، ایشان در وزارت بازرگانی فعالیت میکرد و یکبار با هم پیاده از دانشگاه تا آنجا قدم زدیم و در طول مسیر سعی داشت توجیهم کند کار سیاسی را کنار بگذارم. دکتر شجری استاد دیگرم بود و اولین شغل جدی را او به من پیشنهاد داد که به مرکز تحقیقات مخابرات رفتم و بهمعنای واقعی حقوق گرفتم.
در آنجا در تیم زیرساخت بودم و پروژههای مرتبط با اینترنت و امنیت شبکه و وب مرکز را انجام میدادیم. پرینتر اصلی مرکز در سالن ما بود و یکی از محققین را هر روز میدیدیم که صدها صفحه پرینت میکند. بعدها فهمیدیم صفحات نتایج سرچ در گوگل را پرینت و هایلایت و در زونکنهای بیشمار دستهبندی میکند. در همان زمان پروژه پرتاب ماهواره هم در دستور کار مرکز بود که البته هیچگاه پرتاب نشد. این ماجرا مربوط به سالهای ۱۳۷۷ و ۱۳۷۸ میشود که در کنار کارهای صنفی و انجمن اسلامی از سال ۱۳۷۶ یک شغل جدی هم داشتم.»
در نهایت دوره کارشناسی حاجیزاده مقدم بعد از هفت سال در سال ۱۳۸۱ به اتمام میرسد. سپس کنکور میدهد و برای ارشد قبول نمیشود و به این دلیل که پدرش بالای ۶۰ سال سن داشت از سربازی معاف میشود. فعالیت او در مرکز تحقیقات تا سال ۱۳۸۲ ادامه داشت و در کنارش در جاهای دیگری پروژههایی مثل ساخت فروشگاه و سوپرمارکت اینترنتی و کتابفروشی آنلاین را دنبال میکرد: «البته اکثر این پروژهها به جایی نرسید؛ چراکه آن زمان برای داشتن یک فروشگاه اینترنتی خیلی زود بود.»
اولین مواجهه با اینترنت
نکتۀ جالب در دوران دانشجویی او، مواجههاش با اینترنت است. وقتی به دانشگاه رفت، اینترنت در کشور وجود نداشت: «در ترم دوم هنوز بچههای دانشگاه را زیاد نمیشناختم و فقط چهار یا پنج نفر را به اسم میشناختم. ما اجازه داشتیم فقط در یکی از سایتهای دانشکده کار کنیم. سایت ما شامل ترمینالهای سیاهوسفید متنی مبتنی بر یونیکس بود و پروژههایمان را با زبان C خالص انجام میدادیم. یک روز دیدم افشین رسولی مشغول انجام کار عجیبوغریبی است. از او پرسیدم: «چهکار میکنی؟» گفت: «دارم با تلنت به اینترنت وصل میشوم.» کلمات تلنت و اینترنت را برای اولین بار میشنیدم. فکر کردم منظورش اتصال به یکجور شبکه داخلی است. بعد فهمیدم اینترنت فراتر از یک شبکه است و آن طرفش دنیا قرار دارد. برایم خیلی جذاب بود. آن زمان یک خط دایالآپ با سرعت ۱۴.۵ کیلوبایت در ثانیه بین هزاران نفر در کل دانشگاههای ایران تقسیم میشد.»
اولین کاربرد اینترنت برای حاجیزاده مقدم این بود که متن ترانه آهنگهای «کریسدِبرگ» را از اینترنت دانلود کند: «بعضی جملههایی را که در آهنگ متوجه نمیشدم، از هیچ جا نمیتوانستم بیابم؛ پس به محض اینکه دسترسی به اینترنت پیدا کردم دنبال لیریکهای آن گشتم. صبح یک لیریک را پیدا میکردم، میگذاشتم دانلود شود. میرفتم کلاس و تا ظهر که برمیگشتم، میدیدم از یک کیلوبایت پانصد بایتش رفته و وسطش گیر کرده و باید از اول دانلودش کنم. دوباره در پسزمینه میگذاشتم و به کلاس بعدی میرفتم. بهتدریج ۲۰ یا ۳۰ متن آهنگ را دانلود کردم و البته این کار از نظر درسی هم مفید بود چون همان فایلها را بهعنوان یکی از پروژههای درسی پرینت گرفتم و تحویل استاد دادم و نمره گرفتم.»
دنیای فراموششده BBSها
از همان موقع، حوالی سال ۱۳۷۵، بهتدریج اینترنت رواج یافت و حوالی سال ۱۳۷۷ در بعضی خانهها افراد میتوانستند ایمیل ارسال و دریافت کنند: «ولی ما بیشتر در BBSها وقت میگذراندیم. BBS یک شبکه متنی محصور بود که یک سِرور مرکزی داشت. چند BBS معروف در کشور بود؛ مانند «ندارایانه» و «ماورا» که هر کدام ۲۰ یا ۳۰ خط تلفن داشتند و ما با یک برنامۀ مخصوص به آن BBS دایال میکردیم. آنجا تعدادی گروه شبیه میلینگلیست بود که در آن تولید محتوا میکردیم؛ مثلاً گروه ادبیات، گروه تاریخ و… که میتوانستیم با ۲۰ یا ۳۰ نفری که در همان لحظه آنلاین بودند چت کنیم. من بخش قابلتوجهی از زمان فراغت خودم را در خانه در این BBS ها میگذراندم. «جادی» که امروز معروفترین پادکستهای فارسی حوزه فناوری را میسازد، آن موقع هم چهره شاخص همان BBSها بود.»
با توجه به صحبتهای او، اولین کسانی که اینترنت را به افراد ارائه کردند، همین BBSها بودند: «مثلاً به ما که کاربر آنها بودیم، میگفتند: «اگر بخواهی، میتوانی داخل ویندوز خودت ایمیل هم تعریف کنی.» ندارایانه برای اولین بار به ما ایمیل و بعد هم اینترنت داد. دنیای جالبی بود که بعداً به طور کامل نابود شد. اکنون دیگر کسی اسم BBSها را نمیشنود، ولی ما حجم زیادی محتوا را در آنجا تولید کردیم. راجع به هر چیزی که فکرش را بکنید؛ از تاریخ گرفته تا ادبیات و فیزیک و شیمی و کهکشان و… . هر مطلبی که میخواستیم در آن BBSها پیدا میشد. این هم ناپایداری فناوری را نشان میدهد. اندک متونی که انسانهای اولیه نوشتهاند هنوز خوانده میشود، ولی انبوهی از مطالبی که ما روزها و روزها نوشته بودیم، ناگهان محو شد و امروز اثری از آن فعالیتها باقی نمانده است.»
چاپخانه دیجیتال
حاجیزاده مقدم بعد از فارغالتحصیلی در مقطع کارشناسی در سال ۱۳۸۱، با سه نفر از دوستانش برای یک شرکت چاپ دیجیتال یک راهکار پرینت آنلاین مینویسد. درواقع ورود او به بازار کار با تمرکز بر سرویسهای آنلاین و تحت وب بود: «آن موقع اینترنت هنوز رواج نداشت و برای فروش آنلاین کالا و خدمات قدری زود بود. آن شرکت در حوزۀ کاری خودش بسیار پیشرو بود و مدیر خوشفکری به نام «آقای محقق» داشت.
ایشان میگفت «به سمتی برویم که سفارشها را آنلاین و اینترنتی بگیریم.» ما یک درایور پرینتر مجازی و یک پلتفرم سفارشگیری آنلاین ساختیم و همزمان یک سیستم دیگر راه انداختیم که مردم بتوانند عکسهایی را که با دوربینهای نوظهور دیجیتال میگیرند، آپلود کنند و عکس چاپشده تحویل بگیرند. اسم این سیستم «عکسپرینت» بود. چند سال در آن شرکت بودم تا سال ۸۳ که تیم برنامهنویسی ما تبدیل به یک شرکت مستقل به نام «دادهبان» شد و من مدیرعاملش شدم. آن موقع فضای استارتاپی هنوز باب نشده بود، ولی ما به معنی دقیق کلمه یک استارتاپ بودیم.»
او میگوید عکسپرینت آنقدر که دوست داشتند رشد نکرد. به عقیده او، یک بخش این قضیه قاعدتاً بهخاطر کمتجربگی آنها بود و بخش مهمتر به این دلیل که شرایط بازار آماده نبود: «هنوز سرعت اینترنت اجازۀ آپلود عکس باکیفیت را نمیداد و سیستم پرداخت آنلاین کارآمدی وجود نداشت و گوشیهای هوشمند وارد بازار نشده بودند.»
به گفته حاجیزاده مقدم، شرکت دادهبان بعداً جمع شد ولی کسبوکار «عکسپرینت» بعدها جذب سرمایه کرد و هنوز هم با همان نام فعالیت میکند.
اولین درگاه پرداخت آنلاین را همان سال ۱۳۸۱ برای سایت عکسپرینت از بانک ملی گرفتند. او میگوید که آن موقع کارتهای بانکی یک رمز بیشتر نداشتند. درگاه پرداخت بانک ملی شماره کارت و رمز چهاررقمی را در یک صفحه (که SSL هم نداشت) میگرفت و پرداخت انجام میشد: «ما از این بابت خیلی خوشحال شدیم و درگاه پرداخت را گرفتیم، ولی درگاه مذکور خیلی راحت هک و تعطیل شد. بانک ملی با راهاندازی آن درگاه ریسک بزرگی کرده بود و اولین بود. همین حالا هم بعضی حرکتهای آوانگارد را انجام میدهد و در خیلی چیزها پیشگام است. البته به نظرم بانک سپه را باید اولین بانک در حوزۀ ارائه کارت بانکی بعد از انقلاب دانست.»
او در میان صحبتهایش خاطرهای از بانک سپه در دوران دبیرستانش تعریف میکند: «یادم هست وقتی دبیرستان بودم بانک سپه نزدیک خانهمان یک دستگاه خودپرداز گذاشته بود و من رفتم حساب باز کردم و کارت گرفتم. در کل تهران فقط سه خودپرداز وجود داشت. وقتی به خانه آمدم آن کارت را با افتخار به پدرم نشان دادم. پدرم گفت: «به چه درد میخوره؟» گفتم: «میتونیم با کارت از خودپرداز پول بگیریم.» گفت: «پول رو از بانک هم میتونی بگیری.» گفتم: «اگه شب پول لازم داشته باشیم، مفیده.» گفت: «شب برای چی پول میخوای؟ اگه لازم شد بیا من بهت میدم.» واقعاً آن موقع کارتهای بانکی کاربردی نداشت. بانک ملی هم اولین درگاه را راه انداخت و سپس جمع کرد تا دو، سه سال بعد که بانک سامان و دیگران درگاههای اصولیتری طراحی کردند و امنیت را بالا بردند.»
ورود به بانک سامان
حاجیزاده مقدم سال ۱۳۸۳ با رتبه ۳ در مقطع کارشناسی ارشد رشته جدید فناوری اطلاعات در دانشگاه صنعتی شریف قبول شد و در فاصله سالهای ۸۳ تا ۸۶ مشغول به تحصیل بود. دوران ارشد او نیز قدری طول کشید؛ چراکه به طور همزمان کار میکرد و در دانشگاه شهید رجایی درس میداد و در همین دوره ازدواج کرد. سال ۸۶ که درسش تمام شد، تغییر شغل داد و به حوزۀ بانکی وارد شد: «یکی از دوستانم به نام ابوالفضل غلامرضایی مدیر فناوری اطلاعات بانک سامان بود. حوزۀ بانکی برای من جذابیت داشت. مثلاً خودم با اینترنتبانک سامان کار میکردم و فکرهایی برای بهبود آن به ذهنم میرسید. بعد از قدری صحبت با آقای غلامرضایی در سال ۱۳۸۶ بهعنوان «رئیس اداره فناوری خدمات نوین بانکی» شروع به همکاری با بانک سامان کردم. کار این اداره مدیریت و توسعه نرمافزارها و ابزارهای بانکداری الکترونیکی بود. ما در ابتدا هیچ توسعهای را خودمان انجام نمیدادیم چون بهعنوان بانک، همۀ کارها به شرکت «کیشویر» برونسپاری شده بود.»
حاجیزاده مقدم توضیح میدهد که بعضی از سیستمهای کیشویر بنا به درخواست و همراهی بانک سامان توسعه یافت: «مثلاً ما اولین بانکی بودیم که API بانکی به بورس کالا دادیم. ارتباط نزدیکی با تیم توسعۀ کیشویر داشتیم. محصول چنلمنیجر که بعداً «یاقوت» نام گرفت، همان موقع پایهگذاری شد. بهتدریج برخی کارهای توسعهای را هم خودمان در داخل سازمان خودمان انجام میدادیم و مدیران ارشد بانک بهخصوص خود آقای ضرابیه و آقای نوشادی هم حامی نوآوری بودند. مثلاً تیم ما فعالیتهایی در زمینۀ BI داشت و پورتالهای داخلی بانک را میساختیم. بچهها شروع به ایجاد یک «لایه سرویس» هم کردند که بتوانند سرویسهایی به بیرون بدهند. آن موقع هنوز مباحث بانکداری باز مد نبود، ولی برای برقراری ارتباط با بعضی اینترپرایزها، از تجربۀ بورس کالا کمک گرفتند و محصولی به نام «بانکسا» توسعه پیدا کرد که خدمات بانکی را در اختیار اپراتورها و سازمانهای بزرگ میگذاشت.»
خروج و ورود دوباره به بانک سامان
همکاری حاجیزاده مقدم با بانک سامان تا سال ۱۳۸۹ ادامه پیدا میکند. از همان سالها «فرار مغزها» شدت گرفت و او نیز در همان سال تصمیم گرفت از ایران برود. حاجیزاده مقدم برای ادامه تحصیل از دانشگاه KTH سوئد پذیرش گرفت و یک ترم به آنجا رفت و درس خواند: «برای من در ۳۳سالگی، برگشتن به دانشگاه تجربۀ جالبی بود. در همان یک ترم خیلی چیزها در آنجا یاد گرفتم و درسها مفید و کاربردی بود، ولی شرایط مالی من و آبوهوای آنجا طوری بود که تصمیم گرفتم ترم دوم به ایران و به بانک سامان برگردم.»
همان موقع بانک سامان یک شرکت به نام «پردازشگران سامان» را تأسیس کرده بود که میخواست کارهای توسعهای را در آنجا انجام دهد. این کارها برای او جذاب بود: «در پردازشگران قرار بود خودمان سامانهها را بسازیم. چند پروژه داشتیم که یکی اینترنتبانک سامان بود و اسمش را «نِتبانک سامان» گذاشته بودند و تا یکی، دو سال پیش همان نسخه استفاده میشد.»
یک محصول جالب دیگر هم به نام «بامِ سامان» قرار بود بهعنوان پلتفرم Open Data و Open Banking سامان راهاندازی شود. به گفته حاجیزاده مقدم، سال ۱۳۸۹ مطالعهای در مورد روندهای فناوری در دنیا انجام دادند و متوجه شدند Open API و کلاً Openبودن یکی از روندهای آتی است و اهمیت زیادی دارد. ترند بیگدیتا هم مهم بود و آنها نیز پروژۀ دیتاساینس را در بانک راه انداختند و جزو پروژههای موفق آن دوره شد: «یکی از روندهای آتی را Openبودن میدانستیم و میخواستیم پلتفرمی بسازیم که دیتای بانکی مشتریان و دیتای هویتی آنها را با اجازه خودشان به اشتراک بگذارد.
چون بانک مشتریان را احراز هویت قوی میکند، این احراز هویت میتواند برای خیلی از کسبوکارهای دیگر هم مفید و مورد اتکا باشد. استاندارد oAuth آن موقع جدید بود و ما هم بنا را بر همین استاندارد گذاشتیم. در دومین استارتاپ ویکند تهران در پاییز ۱۳۹۱، یک پایلوت را اجرا کردیم و چند استارتاپ حوزۀ فینتک روی Open API ما تجربههایی کردند. ولی من از سال ۱۳۹۲ از بانک سامان بیرون آمدم و به بانک آینده رفتم و آن پروژه هم در آن مقطع متوقف شد. هرچند بعدها در مسیر همان ترند پلتفرمهای مشابه شکل گرفت، از جمله خودمان در آدانیک و ارتباط فردا پلتفرم «بومرنگ» (یا همان فینوتک امروزی) را ساختیم.»
ورود به بانک آینده
بعد از بیرون آمدن از بانک سامان، حاجیزاده مقدم تصمیم میگیرد در حوزۀ بانکی بماند. «با دو، سه نفر از دوستانم مثل آقای قاصر، آقای مظاهری و آقای قنادپور مشورت کردم. موقعی که در بانک کار میکردم آقای قاصر یک کتاب به من هدیه داد به نام «۲۵ اصل اساسی موفقیت» که اثر زیادی روی من گذاشت. آقای مظاهری از دوستان همکلاسی قدیمی من بود که قبلاً هم در تصمیمهای کسبوکاری با او مشورت میکردم. آقای قنادپور هم از دوستان همدانشکدهای فعال و خوشفکر من بود. او یک سیستم بانکداری مجازی از بانک تات را به من نشان داد که انتظارش را نداشتم. من خودم قبل از آن، درگیر ساختن اینترنتبانک بودم و میدانستم چه سختیهایی دارد. به او گفتم: «چطور اینهمه API از کربانکینگ گرفتید؟» گفت: «فعلاً API نداریم. شببهشب صورتحسابها را بهصورت فایل دریافت و بهروز میکنیم و بقیه کارها را هم چند اپراتور بهصورت دستی در پشت صحنه انجام میدهند.» من از طرز نگاه و شیوه حل مسئله و اینکه معطل فناوری نماندهاند که کارهایشان را پیش ببرند، خیلی خوشم آمد. گپی هم با آقای شریفی زدیم و آنها را واقعاً تیم چابکی یافتم و به این نتیجه رسیدم که پیوستن به آن تیم بهخوبی به اشتیاق من برای ساختن چیزی که استفاده شود و بهبودی هرچند کوچک در دنیا ایجاد کند، پاسخ میدهد.»
او میگوید در بانک آینده شیوه مدیریت مدیران ارشد حوزه فناوری بانک یعنی مهندس مرآتنیا و مهندس شریفی، اعتماد به تیمهای کارشناسی و ریسکپذیری و برونسپاری و همافزایی بود. هر سیستمی که تا حد معقولی آزموده میشد و کار میکرد، فرصت عملیاتی شدن و گرفتن بازخورد از کاربران را مییافت و این رمز چابکی آن تیم بود. «مثلاً در اولین محصول ما که یک PFM به نام آدانالس بود، فاصله صحبت اولیه و طرح ایده تا عملیاتی شدن اولین نسخه برای کاربران، کمتر از شش ماه بود.»
تجربیات استارتاپی در ارتباط فردا
بهتدریج پس از حضور حاجیزاده مقدم در بانک آینده، مباحث استارتاپی در این بانک جدی شد و بخشی از ساختمان بانک را به استارتاپها اختصاص دادند. وقتی بخشی از شرکت ارتباط فردا به پردیس رفت، دفتر آنها در تهران را در سال ۱۳۹۴ به پیشنهاد حاجیزاده مقدم بهعنوان فضای کار اشتراکی اختصاص دادند: «تیمهای جالبی در آنجا بودند؛ از دل آنها تپسی و ایوند و باهمتا و پیپینگ و نوبیتکس و استارتاپهای قوی دیگری بیرون آمدند. این کار ما با دید مسئولیت اجتماعی انجام میشد و دنبال سهم گرفتن و دخالت در کار استارتاپها نبودیم؛ میخواستیم به همافزایی برسیم. در ارتباط فردا رویدادهایی چون لین استارتاپ ماشین، تکران (بخش استارتاپی اولین نمایشگاه تراکنش) و اولین همایش چابک را برگزار کردیم. یکی از محصولاتی که در ارتباط فردا ساختیم نمونه اولیهای از سامانه برات الکترونیکی بود که همزمان با تولد دخترم بود و همنام او «آوا» شد. آخرین کارهای من در ارتباط فردا مرتبط با توسعه و استقرار فینووا در برج فناوری امیرکبیر و توسعه فینوتک بود. اینکه به خاطر فینووا با فضای دانشگاه در ارتباط بودم برایم جذاب بود. در همین زمان با ابتکار آقای قنادپور، درس جدیدی به نام «مهندسی کسبوکار نوپا» برای دانشجویان دوره کارشناسی دانشگاه امیرکبیر ارائه دادیم که آنهم تجربه خیلی جالبی بود. در همین دوره کار در ارتباط فردا، پسرم «رسا» هم متولد شد.»
شکلگیری آدانیک
تیم آدانیک هم بهعنوان یکی از تیمهای مستقر در فضای کار اشتراکی فینووا از سال ۱۳۹۲ با محصول مدیریت مالی شخصی «هدف» (آدانالس) شکل گرفت: «تیم اصلی آدانیک کسانی بودند که پیش از آن چند سال با هم کار کرده بودیم و بسیار هماهنگ و همراه و حرفهای بودند.»
در سال ۱۳۹۳ آدانیک تبدیل به شرکت شد و حاجیزاده مقدم از سال ۱۳۹۵ مدیرعاملی آن را برعهده گرفت: «وقتی محصول موبایلبانک شرکتی «کیلید» عملیاتی شد یا محصول «کاریز» بهعنوان بستر مدیریت کانال زیر بار رفت، نیاز به پشتیبانی بیشتر و پایداری بالاتری داشتیم. پس آن تیم به سمت شرکت شدن رفت و بعدها محصولات دیگری مثل «بومرنگ» (زیرساخت پلتفرم بانکداری باز فینوتک) و «کلون» (هویت کاربری یکتای مشتری) و بعدها «گمانیک» (تشخیص تقلب) و «شاکیلید» (سرویس هویت دیجیتال عمومی) را توسعه دادیم و در بانکهای مختلف عملیاتی کردیم. از این حیث آدانیک از معدود شرکتهایی است که تجربه اتصال محصولات خود به هستههای مختلف بانکی را دارد و بر همین اساس امروز به دنبال ساخت اولین سامانه بانکداری دیجیتال فرابانکی یا «مولتیبانک» در کشور است.»
شروع دوباره
حاجیزاده مقدم بر این باور است که برای بیرون آمدن از بنبست خیلی وقتها باید چیدمان قبلی را کنار گذاشت و چیدمان تازهای را در زندگی شروع کرد. او به تغییر مسیر حرفهای خود از صنعت چاپ اشاره میکند؛ تغییری که به این دلیل انجام داده بود که معتقد بود دیگر متوقف شده و باید زمین بازیاش را عوض کند: «خیلی راحت کیفم را برداشتم و با توافق دوستانه بیرون آمدم تا مسیر جدیدی را آغاز کنم. شروع دوباره اغلب خوب است. البته که اکنون نیز شروع دوباره بسیار آسان شده. میتوانیم برخی شرایط را تغییر دهیم یا حتی زمین بازی را کلاً عوض کنیم. بچههایی که مهاجرت میکنند در پی همین کار هستند.»
او از کتاب کوچکی میگوید که زندگی شغلیاش را تغییر داد. کتاب «چگونه دنیا را تغییر دهیم؟»: «در پردازشگران سامان از خیلی از شرایط کاریام ناراضی بودم و بهعنوان معاون شرکت حس میکردم برای مدیریت تیم و پیشبردن کار و عمل به قولهایی که به بچهها داده بودم، اختیار عمل کافی ندارم. زمستان سال ۱۳۹۱ در کارگاه دوروزه مدیریت ۳.۰ یورگن آپلو شرکت کردم و از او کتاب کوچکی گرفتم به نام «چگونه دنیا را تغییر دهیم؟». یورگن در مقدمه این کتاب میگفت اگر در جای اشتباهی هستید و از شرایط کاریتان رضایت ندارید، سه انتخاب پیش روی شماست: یا سعی کنید اوضاع را درست کنید، یا رها کنید و بروید، یا اگر میمانید مدام غر نزنید و از جنبههای مثبت کارتان لذت ببرید. من برای اصلاح چیزهایی که به نظرم درست نبود، تلاشم را کردم و نهایتاً وقتی نتیجه نگرفتم، کارم را عوض کردم.»
او مسیری را که در زندگی شخصی و حرفهای خود طی کرده، رضایتبخش میداند. به گفته خودش مسیری را آمده که با ترجیحاتش انطباق داشته: «من آزادی عمل و اثرگذاری میخواستم و از ساختن و عملیاتی شدن یک محصول جدید عمیقاً لذت میبردم، به همین دلیل به سمت تأسیس شرکت رفتم و سعی کردم همین آزادی عمل را در شرکتم به بقیه هم بدهم. قرار نیست این شرکت بزرگترین یا پولدارترین یا مهمترین شرکت دنیا یا کشور باشد. چیزی که برای خود من مهم است، این است که از زمانی که در اینجا میگذرانم حس خوبی داشته باشم و تأثیر مثبتی؛ هرچند کوچک در زندگی اطرافیان بگذارم. فرآیند تکامل هم با بهبودها و جهشهای کوچک، ما را به جایی که امروز هستیم رسانده است.»
مهاجرت؛ شاید راهی منطقیتر
او میگوید از بعد منطقی، شاید تصمیم درست این بود که وقتی تازه فارغالتحصیل شده و ازدواج کرده بود مهاجرت میکرد؛ چراکه شاید در آن صورت شانسهای بیشتری پیش رویش قرار میگرفت: «البته که مهاجرت پرهزینه است و از دست دادن تعلقات شخصی و پیوستگی با فرهنگ و جامعه و خانواده بسیار دشوار است. ولی محصور ماندن در یک اکوسیستم بسته هم کلاً کار اشتباهی است. نمیگویم از ماندن پشیمان هستم ولی از حیث اقتصادی و حرفهای تصمیم درست این است که در بازار باز و جهانی قرار بگیریم. حتی اگر محصولی برای بازار داخلی میسازیم، باید شناخت و چشماندازی از بازار جهانی داشته باشیم. تلاش ما در آدانیک هم امروز این است که این پیوند با بازار جهانی را برقرار کنیم که البته در شرایط فعلی کشور، دشواریهای بسیار دارد ولی امکانپذیر است.»
حاجیزاده مقدم میگوید همیشه به افرادی که تازه فارغالتحصیل میشوند توصیه میکند حداقل یکی، دو سال برای ادامه تحصیل به دانشگاههای معتبر خارجی بروند: «این یک تصمیم بازگشتپذیر و کوتاهمدت است و باعث میشود آدم با شناخت بهتری تصمیم بگیرد. طبعاً خیلیها ممکن است تصمیم به برگشت بگیرند و در این صورت هم آن تجربه در اینجا به کمکشان میآید. اگر هم تصمیم به مهاجرت بگیرند با شناخت بهتر و دقیقتر است. کسانی که بنیانهای اقتصاد مدرن و صنعت در ایران را گذاشتهاند، یک دور در دنیا زده بودند.»
او درباره تجربه درسخواندن خود در سوئد و مهاجرت از کشور میگوید: «طی چند ماه که من یک شبهمهاجرت را تجربه کردم به این نتیجه رسیدم که وقتی از اجتماع پیرامون خودم احساس جدایی کنم، به من سخت میگذرد چراکه افراد ارتباطات و تعلقات ندانستۀ زیادی در کشورشان دارند. شاید اگر مدتی در آنجا بمانید، عضوی از آن شوید، ولی این موضوع کار یک سال و دو سال نیست.»
البته حاجیزاده مقدم بحران فعلی گریز عمومی نخبگان و متخصصان از کشور را وضعیتی خاص و استثنایی و ناشی از بیاعتمادی به آینده میداند که بهناچار باید با رفع انسداد جاری در گردش نخبگان حاضر در قدرت برطرف شود. به عقیده او آنچه از نظام بروکراسی کشور باقی مانده، با همه کاستیهایش، میتواند حتی در کوتاهمدت برآیندی بسیار کارآمدتر از این داشته باشد و به تغییر مسیر کشور در جهت خواست عمومی خوشبین است.
چابک باشیم
او بر این عقیده است که داشتن نگاه چابک در دنیای امروز فناوری ضروری است و مهمترین رمز چابکی، دادن خودمختاری است؛ یعنی دادن اهمیت و اختیار عمل به آدمها به این معنی که آنها را پیچومهره ندانیم: «این را صرفاً بهعنوان یک نکتۀ اخلاقی نمیگویم؛ گرچه اخلاقی هم هست ولی هیچ راهی نداریم جز اینکه انسانها را با دید انسانی ببینیم و به تکتک آدمها اهمیت بدهیم. باید شرکت و سازمان برای هر فردی، لباس متناسب با خودش را بدوزد. من از ابتدا به دنبال مدیریت از بالا در آدانیک نبودهام و چهبسا خیلی از تصمیمگیریهای فنی و غیرفنی و کارهای اصلی در تیمها و با ابتکار عمل خود اعضای تیم انجام شده است.
شاید این شیوه چندان نظاممند به نظر نیاید و خطراتی به دنبال آورد که سازمانهای بزرگ از آن میترسند و میخواهند همه چیز برایشان قابل پیشبینی باشد، ولی به نظرم در حوزۀ کاری ما پیچیدگیها بیش از آن است که بتوانیم همه چیز را از بالا کنترل و پیشبینی کنیم. مثلاً ما با همین شیوه با بحران کرونا روبهرو شدیم و بدون هیچ آمادگی و برنامهریزی قبلی ناگهان دورکار شدیم، بدون اینکه وقفهای در کارها بیفتد. همه مشکلات را خود بچهها حل کردند و رویهها و ابزارهای مورد نیاز دورکاری را آماده کردند.»
به عقیده حاجیزاده مقدم، یکی از رموز چابکی همین است که چگونه در محیطی پر از عدم قطعیت گام برداریم و متناسب با شرایط، برنامهها را بهروز کنیم: «برای این کار باید از بیشترین ظرفیت مغزافزار سازمان استفاده کنیم. فلسفه تفویض اختیار و تصمیمگیری گروهی در یک تیم چابک همین است.»